پارت 46
پارت 46
_پ...پدر؟
امکان نداره. امکان نداره. چجوری؟ چجوری اون هنوز زندس؟ چه اتفاقی افتاده؟
خزیدم و رفتم جلوتر تا بهتر ببینم. هنوزم باورم نشده بود. چطوری اینهمه سال زنده بود؟
_پدر...پدر...(با بغض)
از صندلی گرفتم و بلند شدم. نشستم جلوی مرد. دستاشو گرفتم و توی صورتش نگاه کردم
_پدر...منم...منم دخترت...پدر چقدر...چقدر عوض شدی(با بغض)
_پدر؟ نمیخوای بیدار بشی؟ نمیخوای منو ببینی؟
دیگه به گریه افتادم. چجوری تونسته بود منو تنها ول کنه؟ تنها دخترشو!
پ.ا : ا.ت؟
صداش...صدای خودشه...خودشه.
_پدر...منم...آره منم(با گریه)
شروع کردم به باز کردن دستاش که جلومو گرفت
پ.ا : از اینجا برو!
_چی؟
پ.ا : برو. سریع برو. اینجا امن نیست از اینجا برو.
_پدر...من...من تازه پیدات کردم از من میخوای...میخوای برم؟
پ.ا : شاید بهتر بود هیچوقت منو پیدا نمیکردی. ا.ت برو.
_نه. باهم میریم.
شروع کردم به باز کردن دستاش ولی بازم جلومو گرفت
_پدر...خواهش میکنم(با گریه)
پ.ا : با اینکار فقط خودتو به کشتن میدی. ا.ت...دخترم...ولی من نمیتونم باهات بیام.
_چرا چرا چراااا؟
وقتی دقت کردم دیدم چیزی به بدن پدرم چسبیده شده بود.
_پدر...
پ.ا : آره...اگه منو از اینجا ببری اون بمب ها منفجر میشه...اونوقت هرجفتمون میمیریم.
_ول...ولی...
پ.ا : هیشش...گریه نکن. میدونی که هروقت بخوای میتونی منو پیدا کنی.
_پدر...نمیتونم ولت کنم...نمیتونم...
پ.ا : دختر من که گریه نمیکنه...
اشکامو پاک کردم و برگشتم سمت در دیدم هیونجین و سه را جلوی در ایستادن
_هیونجین؟ تو...تو چطوری اومدی اینجا؟
سریع اومد سمتم و بغلم کرد
+از نگرانی دق کردم فکر کردم...فکر کردم از دستت دادم.(بوسه ای به پیشونیم زد که باعث شد به گریه بیوفتم)
=راست میگه. تو جاده یجوری میروند که از ترس به صندلی چسبیده بودم. دیگه تا عمر دارم با این یکی جایی نمیرم.
ازم یه مقدار فاصله گرفت و از سرتاپامو برانداز کرد
+صدمه ای که ندیدی؟ حالت خوبه؟ مطمئنی آسیب ندیدی؟
_اوم حالم خوبه نگران نباش...ولی چجوری منو پیدا کردین؟
=رد گوشیت. خیلی تابلو بود.
_پس یعنی گوشیم اینجاست! باید گوشیمو پیدا کنم.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
_پ...پدر؟
امکان نداره. امکان نداره. چجوری؟ چجوری اون هنوز زندس؟ چه اتفاقی افتاده؟
خزیدم و رفتم جلوتر تا بهتر ببینم. هنوزم باورم نشده بود. چطوری اینهمه سال زنده بود؟
_پدر...پدر...(با بغض)
از صندلی گرفتم و بلند شدم. نشستم جلوی مرد. دستاشو گرفتم و توی صورتش نگاه کردم
_پدر...منم...منم دخترت...پدر چقدر...چقدر عوض شدی(با بغض)
_پدر؟ نمیخوای بیدار بشی؟ نمیخوای منو ببینی؟
دیگه به گریه افتادم. چجوری تونسته بود منو تنها ول کنه؟ تنها دخترشو!
پ.ا : ا.ت؟
صداش...صدای خودشه...خودشه.
_پدر...منم...آره منم(با گریه)
شروع کردم به باز کردن دستاش که جلومو گرفت
پ.ا : از اینجا برو!
_چی؟
پ.ا : برو. سریع برو. اینجا امن نیست از اینجا برو.
_پدر...من...من تازه پیدات کردم از من میخوای...میخوای برم؟
پ.ا : شاید بهتر بود هیچوقت منو پیدا نمیکردی. ا.ت برو.
_نه. باهم میریم.
شروع کردم به باز کردن دستاش ولی بازم جلومو گرفت
_پدر...خواهش میکنم(با گریه)
پ.ا : با اینکار فقط خودتو به کشتن میدی. ا.ت...دخترم...ولی من نمیتونم باهات بیام.
_چرا چرا چراااا؟
وقتی دقت کردم دیدم چیزی به بدن پدرم چسبیده شده بود.
_پدر...
پ.ا : آره...اگه منو از اینجا ببری اون بمب ها منفجر میشه...اونوقت هرجفتمون میمیریم.
_ول...ولی...
پ.ا : هیشش...گریه نکن. میدونی که هروقت بخوای میتونی منو پیدا کنی.
_پدر...نمیتونم ولت کنم...نمیتونم...
پ.ا : دختر من که گریه نمیکنه...
اشکامو پاک کردم و برگشتم سمت در دیدم هیونجین و سه را جلوی در ایستادن
_هیونجین؟ تو...تو چطوری اومدی اینجا؟
سریع اومد سمتم و بغلم کرد
+از نگرانی دق کردم فکر کردم...فکر کردم از دستت دادم.(بوسه ای به پیشونیم زد که باعث شد به گریه بیوفتم)
=راست میگه. تو جاده یجوری میروند که از ترس به صندلی چسبیده بودم. دیگه تا عمر دارم با این یکی جایی نمیرم.
ازم یه مقدار فاصله گرفت و از سرتاپامو برانداز کرد
+صدمه ای که ندیدی؟ حالت خوبه؟ مطمئنی آسیب ندیدی؟
_اوم حالم خوبه نگران نباش...ولی چجوری منو پیدا کردین؟
=رد گوشیت. خیلی تابلو بود.
_پس یعنی گوشیم اینجاست! باید گوشیمو پیدا کنم.
#هیونجین
#فیک
#استری_کیدز
۴.۱k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.