Part:14
Part:14
__
چشمای مشکی رنگش رو به دنیای رنگارنگ باز کرد...آخرین چیز هایی که یادش بود کتک سوجین توی اون حیاط بود...با سوزش رگ دست سمت راستش آخ کوچیکی گفت سعی کرد از روی جایی که دراز کشیده بلند بشه اما با سوزش و داد پرستار سریع به حالت قبلی برگشت
پرستار:خانم مین!
فعلا نباید تکون بخورید
عمل سختی داشتید
بیماری قلبیتون هم کم تاثیر نبوده
حالا که به هوش اومدید باید ببریمتون برای یه چکاب کامل
با سر باشه ای گفت...
و چشماش رو بست...
خسته تر از اونی بود که نشون مید اد...
حالش به قدری بد بود که هرلحظه امکان داشت منفجر بشه...
عملش سخت و طاقت فرسا بوده...
.
.
.
چند ساعتی گذشته بود..
چکاب رو به طور کامل انجام داده بودن...
توی تختش به طرف پنجره دراز. کشیده بود...
با باز شدن. و نمایان شدن برادرش چرخی به سمت در زد
جیغ کوتاهی کشید
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
__
چشمای مشکی رنگش رو به دنیای رنگارنگ باز کرد...آخرین چیز هایی که یادش بود کتک سوجین توی اون حیاط بود...با سوزش رگ دست سمت راستش آخ کوچیکی گفت سعی کرد از روی جایی که دراز کشیده بلند بشه اما با سوزش و داد پرستار سریع به حالت قبلی برگشت
پرستار:خانم مین!
فعلا نباید تکون بخورید
عمل سختی داشتید
بیماری قلبیتون هم کم تاثیر نبوده
حالا که به هوش اومدید باید ببریمتون برای یه چکاب کامل
با سر باشه ای گفت...
و چشماش رو بست...
خسته تر از اونی بود که نشون مید اد...
حالش به قدری بد بود که هرلحظه امکان داشت منفجر بشه...
عملش سخت و طاقت فرسا بوده...
.
.
.
چند ساعتی گذشته بود..
چکاب رو به طور کامل انجام داده بودن...
توی تختش به طرف پنجره دراز. کشیده بود...
با باز شدن. و نمایان شدن برادرش چرخی به سمت در زد
جیغ کوتاهی کشید
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
۱۵.۲k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.