14
: اینم از مال فیلیکسسس ..
همین که برگشتم..دیدم فیلیکس تکیه داده به دیوار آشپزخونه و دستاشو کرده بود تو هم ( همونجوری که وقتی تلبکارانه دستامونو میکنیم لای هم ...امیدوارم منظورمو بفهمید ) و سرشو تکیه داده بود به دیوار و داشت منو نگاه میکرد ..دست پاچه شدم
_: ف..فلیکس ..تو اینجا بودی !
ف: اینی که تو دستته مال منه؟
گرفتم سمتش بشقاب رو
_: اوعوم مال توعه...خواستم حرفای دیشبمو از دلت در بیارم
ف: من از پنکیک خوشم نمیاد
واقعا ناراحت شدم با این حرفش و بشقابو آوردم پایین و سرمو انداختم پایین و با لبخند محوی گفتم
_: آهان. نمیدونستم
ف: توضیح بده
تعجب کردم و تو همون مود دپرسم سرمو آروم بلند کردم
_: چیو
ف: که چرا تیشرت مورد علاقه ی منو پوشیدی ؟
_: عاممم ببخشید ..لباسی نداشتم
ف: تو که لباسمو برداشته بودی ..حداقل یکی از شلوارک های بلند منم برمیداشتی و میپوشیدی
_ : خودم داشتم ..
ف: تقریبا همه ی پاهات معلومه (خیلی آروم که یوری نشنوه)
_: چی ؟
ف : هیچ
برگشت که بره بشقابو آروم گذاشتم رو میز و پشتمو کردم بهش که دیدم یهو بشقابو برداشت و از پشت اومد و خیلی نزدیکم شد و آروم تو گوشم زمزمه کرد
ف: فقط بخاطر دختری که فک میکنه من زیادی جذابم امتحانش میکنم
برگشتم سمتش
_: سوتی بدی دادم دیشب ؟
ف : خیلی بد .
برداشت و رفت ذوق کردم و با صدای بلند گفتم
_: مرسیی
ف: واس چی ؟
_: که امتحانش میکنی
شنید و رفت ..قلبم داشت میزد تو حلقم ..از پشت خیلی نزدیکم شده بود هوفففف ...نشستم و شروع به خوردن پنکیکم کردم ... بعد ی مدت که فیلم دیدم.....کم مونده بود دیرم شه که.... بلند شدم حاضر شدم که برم بار
همین که برگشتم..دیدم فیلیکس تکیه داده به دیوار آشپزخونه و دستاشو کرده بود تو هم ( همونجوری که وقتی تلبکارانه دستامونو میکنیم لای هم ...امیدوارم منظورمو بفهمید ) و سرشو تکیه داده بود به دیوار و داشت منو نگاه میکرد ..دست پاچه شدم
_: ف..فلیکس ..تو اینجا بودی !
ف: اینی که تو دستته مال منه؟
گرفتم سمتش بشقاب رو
_: اوعوم مال توعه...خواستم حرفای دیشبمو از دلت در بیارم
ف: من از پنکیک خوشم نمیاد
واقعا ناراحت شدم با این حرفش و بشقابو آوردم پایین و سرمو انداختم پایین و با لبخند محوی گفتم
_: آهان. نمیدونستم
ف: توضیح بده
تعجب کردم و تو همون مود دپرسم سرمو آروم بلند کردم
_: چیو
ف: که چرا تیشرت مورد علاقه ی منو پوشیدی ؟
_: عاممم ببخشید ..لباسی نداشتم
ف: تو که لباسمو برداشته بودی ..حداقل یکی از شلوارک های بلند منم برمیداشتی و میپوشیدی
_ : خودم داشتم ..
ف: تقریبا همه ی پاهات معلومه (خیلی آروم که یوری نشنوه)
_: چی ؟
ف : هیچ
برگشت که بره بشقابو آروم گذاشتم رو میز و پشتمو کردم بهش که دیدم یهو بشقابو برداشت و از پشت اومد و خیلی نزدیکم شد و آروم تو گوشم زمزمه کرد
ف: فقط بخاطر دختری که فک میکنه من زیادی جذابم امتحانش میکنم
برگشتم سمتش
_: سوتی بدی دادم دیشب ؟
ف : خیلی بد .
برداشت و رفت ذوق کردم و با صدای بلند گفتم
_: مرسیی
ف: واس چی ؟
_: که امتحانش میکنی
شنید و رفت ..قلبم داشت میزد تو حلقم ..از پشت خیلی نزدیکم شده بود هوفففف ...نشستم و شروع به خوردن پنکیکم کردم ... بعد ی مدت که فیلم دیدم.....کم مونده بود دیرم شه که.... بلند شدم حاضر شدم که برم بار
۱.۱k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.