Angel of life and death p28 ادامه

#فیک
#فیکشن
#استری_کیدز

با هر بار اومدن توی اون فضا...تموم اتفاقات پنج سال پیش رو به یاد می‌آورد...تلخ و شیرین...همشون رو به خاطر داشت.
با فکر کردن به اتفاقات دردنات توی این پنج سال....قلبش برای لحظه ای از شدت غصه تیر میکشید و هجوم اشک ها توی چشماش رو میتونست با تمام وجودش حس‌کنه....
هیونجینش...کسی که عاشقش شده بود بخاطر فدا کاری یک دوست...تونست از اون مجازات در امان بمونه اما در عوض تمام قدرتش رو از دست داد و به عنوان یک انسان....تونست در کنار اون دختر بمونه.....
اما.....الهه ی دوم....سرنوشت برای این فرشته....عجیب تر پیش می‌رفت....چرا ؟...چون یک دوست خوب بود ؟...یا چون یک فداکار بود ؟
کسی که بخاطر رها شدن دوستش از مجازات...خودش رو توی دام جهنم انداخت...خودش رو از بهشت راند تا فقط دوستش رو به تنها عشقش برسونه...اسمش رو چی میشه گذاشت ؟...بر تر از یک فداکاری.
با یاد آوردی تمام این ها...قطره اشکی از گوشه ی چشم دخترم فرو ریخت....چقدر باورش سخت بود وقتی فهمید فلیکس...فرشته ی بامزه و مهربونش فقط برای اینکه بتونه دخترک رو همراه با دوستش توی یک‌ جلد از خوشبختی ببینه....اینطور خودش رو تسلیم جهنم کرد.
اما...این پایان همه چیز نیست نه ؟....
پایان همه چیز خوبه.....پس این پایان بد...نمیتونه یک پایان باشه نه ؟
teh end....