مافیای عاشق
پارت ۸
هر لحظه ممکن بود از ترس جیغ بزنم خیلی آروم با صدای لرزون پرسیدم این چه کوفتیه؟
با خونسردی گفت ممکن کسی ببینه زود در صندوق عقب رو ببند عجله کن تو ماشین توضیح میدم اون لحظه بود که می خواستم به پلیس زنگ بزنم ولی یادم اومد واسه راه رفتن دوباره ی پدرم و نمردن مادرم باید این ماموریت رو بی نقص انجام بدم غذام رو خوردم یکم دیگه تو راه بودیم و بلاخره به مقصد رسیدیم منو برد توی یجور ویلا اونجا چندتا خدمتکار بود با یک دختر جذاب با لباس مجلسی پرسیدم اونم همکارمه؟
پسره خندید ماسکش و در آورد وای اون لحظه بود که گفتم چه زیباست برعکس اخلاق گندش
بهم گفت اون سوزی هست
کسی که تو رو واسه ماموریت آماده میکنه!
هر لحظه ممکن بود از ترس جیغ بزنم خیلی آروم با صدای لرزون پرسیدم این چه کوفتیه؟
با خونسردی گفت ممکن کسی ببینه زود در صندوق عقب رو ببند عجله کن تو ماشین توضیح میدم اون لحظه بود که می خواستم به پلیس زنگ بزنم ولی یادم اومد واسه راه رفتن دوباره ی پدرم و نمردن مادرم باید این ماموریت رو بی نقص انجام بدم غذام رو خوردم یکم دیگه تو راه بودیم و بلاخره به مقصد رسیدیم منو برد توی یجور ویلا اونجا چندتا خدمتکار بود با یک دختر جذاب با لباس مجلسی پرسیدم اونم همکارمه؟
پسره خندید ماسکش و در آورد وای اون لحظه بود که گفتم چه زیباست برعکس اخلاق گندش
بهم گفت اون سوزی هست
کسی که تو رو واسه ماموریت آماده میکنه!
۸۴۵
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.