عروسک خانم من
p6
گوشیش رو قطع کرد
شاید بگن چرا یه بچه هشت ساله گوشی داره برای خودش....چون پدرش روی پول بود...پدر تهیونگ ثروتمند ترین آدم کشور و پدر جونگکوک خطرناک ترین مافیا کره بود چه از نظر شمالی چه جنوبی
تهیونگ رسید به ماشین جذاب پدرش ک در رو باز کرد و نشست
×مدرسه چطور بود
تهیونگ خوب بود....آها راستی بابا کوک تو مدرسه ما هست
×هعی برادرمم مثل خودمه....
تهیونگ چرا بابا من و کوک مدرسه عادی میریم وقتی شما میتونید بهترینش رو برامون بخرید
×خب این مدرسه مدرسه ای بوده که پدرمون توش بزرگ شده و معنی سختی رو فهمیده و از اون موقه رسم شده که ما باید سه سال اول رو توی این مدرسه باشیم
تهیونگ پس واسه اینه که کوک برگشته؟
×اره....راستی مدیرت گفت فردا روز شغل ها هست...
تهیونگ باشه بهشون میگم نمیای
×نه پسرم میام ولی مسئله اینه که من و عموت مافیاییم
تهیونگ شما که دیگه نیستی
×نه ولی شغلمو چی بگم....عموت چی بگه
تهیونگ عمو حتما یه کاری میکنه شما بگو معدن داری تا نگن مال کجاست
×افرین پسر باهوشم
تهیونگ و پدرش رفتن به خونشون و کوک بود که بخاطر یک چیز میاس پیاده بره و ا.ت هم که پدرش ماشینش رو بخاطر برهیهاش فروخته بود
کوک به سمت خونه راه میرفت و زیر لب حرف میزد
کوک پدر من واسه چی منو آورده اینجا؟چرا دنبالم نمیاد...خودش میگفت که مدرسه رفتن اینجا رسم مزخرف پدرش بوده پس چرا من اینجام ؟ نکنه میخواد به عمو بکه که لایق ثروت پدرشه....هوفف پدربزرگ که هنوز نمرده....
کوک ویو
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم شاید بفهمم چرا پدرم اوردتم اینجا که یه لحظه نگام افتاد به یه پسر که دست ا.ت رو گرفته بود و داشت لباش رو فشار میداد و ا.ت هم سعی میکرد که پسره ولش کنه
رفتم سمتشون و به پسره نگاه کردم....تو نگاه اول شناختمش اون پسر رفیق بابام بود که فقط ولگردی رو یاد گرفته بود ولی خوش معرفت بود....
۲۰❤️🩹
#سناریو
#بی_تی_اس
#دارک
#جنگکوک
#کوک
#نقاشی
#فیک
#تکپارتی
گوشیش رو قطع کرد
شاید بگن چرا یه بچه هشت ساله گوشی داره برای خودش....چون پدرش روی پول بود...پدر تهیونگ ثروتمند ترین آدم کشور و پدر جونگکوک خطرناک ترین مافیا کره بود چه از نظر شمالی چه جنوبی
تهیونگ رسید به ماشین جذاب پدرش ک در رو باز کرد و نشست
×مدرسه چطور بود
تهیونگ خوب بود....آها راستی بابا کوک تو مدرسه ما هست
×هعی برادرمم مثل خودمه....
تهیونگ چرا بابا من و کوک مدرسه عادی میریم وقتی شما میتونید بهترینش رو برامون بخرید
×خب این مدرسه مدرسه ای بوده که پدرمون توش بزرگ شده و معنی سختی رو فهمیده و از اون موقه رسم شده که ما باید سه سال اول رو توی این مدرسه باشیم
تهیونگ پس واسه اینه که کوک برگشته؟
×اره....راستی مدیرت گفت فردا روز شغل ها هست...
تهیونگ باشه بهشون میگم نمیای
×نه پسرم میام ولی مسئله اینه که من و عموت مافیاییم
تهیونگ شما که دیگه نیستی
×نه ولی شغلمو چی بگم....عموت چی بگه
تهیونگ عمو حتما یه کاری میکنه شما بگو معدن داری تا نگن مال کجاست
×افرین پسر باهوشم
تهیونگ و پدرش رفتن به خونشون و کوک بود که بخاطر یک چیز میاس پیاده بره و ا.ت هم که پدرش ماشینش رو بخاطر برهیهاش فروخته بود
کوک به سمت خونه راه میرفت و زیر لب حرف میزد
کوک پدر من واسه چی منو آورده اینجا؟چرا دنبالم نمیاد...خودش میگفت که مدرسه رفتن اینجا رسم مزخرف پدرش بوده پس چرا من اینجام ؟ نکنه میخواد به عمو بکه که لایق ثروت پدرشه....هوفف پدربزرگ که هنوز نمرده....
کوک ویو
داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم شاید بفهمم چرا پدرم اوردتم اینجا که یه لحظه نگام افتاد به یه پسر که دست ا.ت رو گرفته بود و داشت لباش رو فشار میداد و ا.ت هم سعی میکرد که پسره ولش کنه
رفتم سمتشون و به پسره نگاه کردم....تو نگاه اول شناختمش اون پسر رفیق بابام بود که فقط ولگردی رو یاد گرفته بود ولی خوش معرفت بود....
۲۰❤️🩹
#سناریو
#بی_تی_اس
#دارک
#جنگکوک
#کوک
#نقاشی
#فیک
#تکپارتی
۷.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.