غذا خوردیم و بعد نشستیم تلویزیون دیدیم
غذا خوردیم و بعد نشستیم تلویزیون دیدیم
رفتم یکم تو گوشی با چیزی که دیدم اشکم در اومد
نمیدونم فیک بود یا چی ولی اون کوک بود و داشت ....... آره (مثلا واقعیه)
رفتم بغل هانا گوشیمو دید ولی گریه نکردم
خب اون که منو دوس نداره
از اولم من خوشبختیشو میخواستم مگه نه پس چرا میخوام گریه کنم ها چرا
اونم یه روز تشکیل خانواده میده دیگه مگه نه
و اصلا یادش نمیاد منی وجود دارم
اصلا شاید از این که رفتم خوشحاله چون میتونه دختره رو بیاره ولی من همه ی اینارو با خودم تصور کردم که مشکلی نداشته باشم
ولی نمیشه ( اینارو تو دلش میگف)
سیاهی ....
هانا ویو
گرفتمش تو بغلم بعد به ربع دیدم صدایی ازش نیمد
تکونش دادم فک کردم خوابه ولی نمیتونستم ببرمش روی تخت باز تکونش دادم ولی انگار نه انگار
ترسیده بودم سریع زنگ زدم جیمین
مکالمشون
چیمی: سالام عزی......
هانا : جیمین هق ا.ا بیهوش شده هق تکون نمی خورهههههه هققق
چیمی: چ چی چی گفتی
چرا ( نگران)
هانا: عکس دوس دختر کوک رو دیده البته با خود کوک 😔
چیمی : الان میام ببریمش دکتر
پایان مکالمه
.....
فلش بک به روز تولد ا.ت و جیمین
.....
امروز قراره برم خونه کوک الان ساعت ۸ صبحه
امید وارم حالش خوب باشه
آماده شدم
ا.ت : جیمین
جیمی: بله
ا.ت :اگه اونجا صحنه ی خوبی مواجه شدم چی اگه اونا ...
جیمی : هی فکر بد نکن ولی اگه اونجا بود خودتو قوی نشون بده خب
بزار بترسه
ا.ت: اوکی
.......
رفتم یکم تو گوشی با چیزی که دیدم اشکم در اومد
نمیدونم فیک بود یا چی ولی اون کوک بود و داشت ....... آره (مثلا واقعیه)
رفتم بغل هانا گوشیمو دید ولی گریه نکردم
خب اون که منو دوس نداره
از اولم من خوشبختیشو میخواستم مگه نه پس چرا میخوام گریه کنم ها چرا
اونم یه روز تشکیل خانواده میده دیگه مگه نه
و اصلا یادش نمیاد منی وجود دارم
اصلا شاید از این که رفتم خوشحاله چون میتونه دختره رو بیاره ولی من همه ی اینارو با خودم تصور کردم که مشکلی نداشته باشم
ولی نمیشه ( اینارو تو دلش میگف)
سیاهی ....
هانا ویو
گرفتمش تو بغلم بعد به ربع دیدم صدایی ازش نیمد
تکونش دادم فک کردم خوابه ولی نمیتونستم ببرمش روی تخت باز تکونش دادم ولی انگار نه انگار
ترسیده بودم سریع زنگ زدم جیمین
مکالمشون
چیمی: سالام عزی......
هانا : جیمین هق ا.ا بیهوش شده هق تکون نمی خورهههههه هققق
چیمی: چ چی چی گفتی
چرا ( نگران)
هانا: عکس دوس دختر کوک رو دیده البته با خود کوک 😔
چیمی : الان میام ببریمش دکتر
پایان مکالمه
.....
فلش بک به روز تولد ا.ت و جیمین
.....
امروز قراره برم خونه کوک الان ساعت ۸ صبحه
امید وارم حالش خوب باشه
آماده شدم
ا.ت : جیمین
جیمی: بله
ا.ت :اگه اونجا صحنه ی خوبی مواجه شدم چی اگه اونا ...
جیمی : هی فکر بد نکن ولی اگه اونجا بود خودتو قوی نشون بده خب
بزار بترسه
ا.ت: اوکی
.......
۱.۷k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.