زندگی دردناک
زندگی دردناک
پارت ۷
صبحانه رو حاضر کنم وقتی صبحانه اماده شد چون میخواستم برم سر کار و اولین روز کاریم بود تنهای خوردم و ی نامه برای الورد نوشتم گذاشتم روی میز
رفتم اباسامو پوشیدم و آرایش کردم
(عکسشو میزارم براتون )
بعد از اینک اماده شودم رفتم پایین کفشامو پوشیدم و به سمت محل کارم راه افتادم
نزدیک های محل کارم بودم که تلفنم زنگ خورد
نگاه به گوشیم کردم و دیدم که الورده
ات : الو
الورد : سلام ات چطوری
ات : مرسی خوبم تو چطوری صبحت بخیر تبل
الورد : مرسی صبح توهم بخیر
ات : بله کاری داشتی
الورد: میخواستم هم حالتو بپرسم همم بگم مراقب خودت باش روز کاری خوبی داشته باشی
ات : اها مرسی :)
الورد : وقتت نمیگریم برو به کارت برس
ات : باشه خدافظ
الورد : خدافظ
چند مین بعد
به محل کارم رسیدم ی نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل ....
بچه ها ببخشید دیر شد نتونستم توی این چند رو بزارم :)
پارت ۷
صبحانه رو حاضر کنم وقتی صبحانه اماده شد چون میخواستم برم سر کار و اولین روز کاریم بود تنهای خوردم و ی نامه برای الورد نوشتم گذاشتم روی میز
رفتم اباسامو پوشیدم و آرایش کردم
(عکسشو میزارم براتون )
بعد از اینک اماده شودم رفتم پایین کفشامو پوشیدم و به سمت محل کارم راه افتادم
نزدیک های محل کارم بودم که تلفنم زنگ خورد
نگاه به گوشیم کردم و دیدم که الورده
ات : الو
الورد : سلام ات چطوری
ات : مرسی خوبم تو چطوری صبحت بخیر تبل
الورد : مرسی صبح توهم بخیر
ات : بله کاری داشتی
الورد: میخواستم هم حالتو بپرسم همم بگم مراقب خودت باش روز کاری خوبی داشته باشی
ات : اها مرسی :)
الورد : وقتت نمیگریم برو به کارت برس
ات : باشه خدافظ
الورد : خدافظ
چند مین بعد
به محل کارم رسیدم ی نفس عمیق کشیدم و رفتم داخل ....
بچه ها ببخشید دیر شد نتونستم توی این چند رو بزارم :)
۱.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.