《دروغی بزرگ》
《دروغی بزرگ》
part ⁷
و خلاصه که رفتیم مهمونی اما اونجا یه اتفاقی افتاد که باعث شد همهچی تغییر بکنه!
با همهی کارمندا نشسته بودیم تا اینکه.......
جیهو داشت میوه میبرید که اشتباهی دست خودش رو برید
جیهو: آخخخ
جین: چیشد؟ عه چرا دستت رو بریدی؟
لیا: بزار برم وسایل کمک اولیه رو بیارم دستت رو ببندم
《نامجون که روی خون حساس بود زودتر از اونجا رفت....نمیدونم چرا هروقت خون میبینه حالش بد میشه و اجازه نمیده که ببینمش....اما نتونستم تحمل کنم و رفتم دنبالش 》
نامجون رفته بود تو حیاط توی دستشویی ها
رفتی سمت دستشویی اما یه صدای خرناس شنیدی!
کنجکاو شدم ببینم چه صدایی بود
رفتم اون پشت که.....که یه...یه خونآشام دیدم که تبدیل به یه گرگ شده!
از ترس جیغ زدم!
که باعث شد خونآشام برگرده سمتم!
از ترس دست و پاهام سست شده بود و افتادم زمین!
که خونآشام با قیافهی مظلوم اومد جلوم!
منم جیغ میزدم اما دیگه خسته شدم که صدایی گفت:
؟: ا.تتتتتتتتتتتت!!!!!!!
برگشتم ببینم کیه که دیدم نامجون از اونطرف داره صدام میزنه "ها ها فکر کردین خونآشامه نامجونه آره؟ 😂😂"
ات: ن..نامجون!
نامجون: ا.ت صبر کن حالا میاممم
《نامجون با عجله دوید سمت ا.ت....اما خونآشام وقتی که نامجون رو دید عصبانی تر شد!
اون منو تو دستاش گرفت و پنجهاش رو جلو آورد تا منو بزنه اما......
یه دفعه نامجون تبدیل به خونآشام شد و اون خونآشامه رو گرفت و زد!
باور نمیکردم! یعنی.....یعتی نامجون به خونآشام بوده؟
این.....این چطور ممکنه؟ من....نمیتونم باور کنم!
خیلی ترسیده بودم!
سریع اونجا رو ترک کردم و خارج شدم تا دستش بهم نرسه!
《برمیگردیم به اول داستان و ماجرای اصلی!》
با عجله میدویدم....اون....اون چطور تونست دروغی به این بزرگی بهم بگه؟ اصلا....این امکان نداره! من چرا بهش اعتماد کردممم؟
که یهو پام پیچ خورد و افتادم زمین!
آیییی پاممم
که سایهی یه نفر روی خودم رو دیدم!
برگشتم و پشتم سرم رو نگاه کردم و .......
جیغغغغغغغغغغ
پارت بعد رو فردا بعد مدرسم میزارم💜
خوشحال میشم نظرتون رو هم بگید لایک خالی جواب نمیده♡♡
part ⁷
و خلاصه که رفتیم مهمونی اما اونجا یه اتفاقی افتاد که باعث شد همهچی تغییر بکنه!
با همهی کارمندا نشسته بودیم تا اینکه.......
جیهو داشت میوه میبرید که اشتباهی دست خودش رو برید
جیهو: آخخخ
جین: چیشد؟ عه چرا دستت رو بریدی؟
لیا: بزار برم وسایل کمک اولیه رو بیارم دستت رو ببندم
《نامجون که روی خون حساس بود زودتر از اونجا رفت....نمیدونم چرا هروقت خون میبینه حالش بد میشه و اجازه نمیده که ببینمش....اما نتونستم تحمل کنم و رفتم دنبالش 》
نامجون رفته بود تو حیاط توی دستشویی ها
رفتی سمت دستشویی اما یه صدای خرناس شنیدی!
کنجکاو شدم ببینم چه صدایی بود
رفتم اون پشت که.....که یه...یه خونآشام دیدم که تبدیل به یه گرگ شده!
از ترس جیغ زدم!
که باعث شد خونآشام برگرده سمتم!
از ترس دست و پاهام سست شده بود و افتادم زمین!
که خونآشام با قیافهی مظلوم اومد جلوم!
منم جیغ میزدم اما دیگه خسته شدم که صدایی گفت:
؟: ا.تتتتتتتتتتتت!!!!!!!
برگشتم ببینم کیه که دیدم نامجون از اونطرف داره صدام میزنه "ها ها فکر کردین خونآشامه نامجونه آره؟ 😂😂"
ات: ن..نامجون!
نامجون: ا.ت صبر کن حالا میاممم
《نامجون با عجله دوید سمت ا.ت....اما خونآشام وقتی که نامجون رو دید عصبانی تر شد!
اون منو تو دستاش گرفت و پنجهاش رو جلو آورد تا منو بزنه اما......
یه دفعه نامجون تبدیل به خونآشام شد و اون خونآشامه رو گرفت و زد!
باور نمیکردم! یعنی.....یعتی نامجون به خونآشام بوده؟
این.....این چطور ممکنه؟ من....نمیتونم باور کنم!
خیلی ترسیده بودم!
سریع اونجا رو ترک کردم و خارج شدم تا دستش بهم نرسه!
《برمیگردیم به اول داستان و ماجرای اصلی!》
با عجله میدویدم....اون....اون چطور تونست دروغی به این بزرگی بهم بگه؟ اصلا....این امکان نداره! من چرا بهش اعتماد کردممم؟
که یهو پام پیچ خورد و افتادم زمین!
آیییی پاممم
که سایهی یه نفر روی خودم رو دیدم!
برگشتم و پشتم سرم رو نگاه کردم و .......
جیغغغغغغغغغغ
پارت بعد رو فردا بعد مدرسم میزارم💜
خوشحال میشم نظرتون رو هم بگید لایک خالی جواب نمیده♡♡
۹.۵k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.