فیک کوک (عشق پنهان)
فیک کوک (عشق پنهان)
پارت³¹
از زبان ا.ت:
بیدار شدم کار های لازم رو کردم و رفتم پایین صبحونه خوردیم و من رفتم یکم با بادیگاردها گیم زدم و ...
ساعت ها دیر میگذشتن..منم حوصلم سر رفته بود دیگه طاقتم طاق شده بود رفتم مثل دیوونه ها بدون در زدن در اتاق جونککوک رو باز کردم دیدم لباس نداره و داره زیپ شلوارش رو میکشه بالا
جیغ زدم و دستمو گرفت آورد تو و انگشت اشاره اش رو گذاشت رو لبم و گفت: هیسسس دختر چته
گفتم: م..من اومدم باهات حرف بزنم
بلاخره تیشرتش رو پوشید و ادکلنش رو هم زد و گفت: میشنوم عزیزم بگو..؟
نشستم پشت میز کارش و گفتم: پوفف حوصلم خیلی سر رفته
نه گوشی دارم نه میتونم از عمارت برم بیرون..
دیگه کارم به جایی کشیده شده که میشینم به در و دیوار زل میزنم
گفت: خب من این وسط هویجی چیزیم؟
گفتم: خب توئم همش کار داری اه
گفت: امروز کاری ندارم،میخوای بریم بیرون؟
با خوشحالی سر تکون دادم و پریدم بغلش
گفتم: بریمم
°•°•°•°•°•°•°•°•°•
چند ساعتی گذشت و ما همینطور خرید میکردیم رسیدیم به مغازه لباس زیر ها
داشتیم تو مغازه میگشتیم جونگکوک گفت: ا.ت تو چرا چیزی برنمیداری
میخواستم زمین دهن وا کنه من برم توش خیلی خجالت کشیدم
گفتم: میشه انقدر نگاهم نکنی من خریدم رو بکنم؟!
خندید و گفت: باشه نگاهت نمیکنم
به خیالم جونگکوک اونور بود زنه پرسید سایزتون چنده منم گفتم یهو کله جونگکوک از پشت اومد رو شونم و گفت: سایزت به خودت نمیخوره ها کوچولو
دیگه واقعا داشتم آب میرفتم و لپام قرمز شده بود
گفتم: عه خجالت بکش
رفتیم از جلوی فروشگاه اپل استور رد شدیم رفتم جلوی جونگکوک وایسادم و بدون هیچ حرفی مثل بچها به اپل استور اشاره کردم گفت: نچ
گفتم: لطفااا
گفت: هرچی میخوای وردار این یکی رو نه
قیافم رو مظلوم و کیوت کردم و با چشم های گردالیم بهش زل زدم و پشت سرهم میگفتم:لطفا لطفا لطفاا...
#لیسا #جونگکوک #فیک #فیک_بی_تی_اس #بلک_پینک #بی_تی_اس
#lisa #jungkook #bts #black_pink
پارت³¹
از زبان ا.ت:
بیدار شدم کار های لازم رو کردم و رفتم پایین صبحونه خوردیم و من رفتم یکم با بادیگاردها گیم زدم و ...
ساعت ها دیر میگذشتن..منم حوصلم سر رفته بود دیگه طاقتم طاق شده بود رفتم مثل دیوونه ها بدون در زدن در اتاق جونککوک رو باز کردم دیدم لباس نداره و داره زیپ شلوارش رو میکشه بالا
جیغ زدم و دستمو گرفت آورد تو و انگشت اشاره اش رو گذاشت رو لبم و گفت: هیسسس دختر چته
گفتم: م..من اومدم باهات حرف بزنم
بلاخره تیشرتش رو پوشید و ادکلنش رو هم زد و گفت: میشنوم عزیزم بگو..؟
نشستم پشت میز کارش و گفتم: پوفف حوصلم خیلی سر رفته
نه گوشی دارم نه میتونم از عمارت برم بیرون..
دیگه کارم به جایی کشیده شده که میشینم به در و دیوار زل میزنم
گفت: خب من این وسط هویجی چیزیم؟
گفتم: خب توئم همش کار داری اه
گفت: امروز کاری ندارم،میخوای بریم بیرون؟
با خوشحالی سر تکون دادم و پریدم بغلش
گفتم: بریمم
°•°•°•°•°•°•°•°•°•
چند ساعتی گذشت و ما همینطور خرید میکردیم رسیدیم به مغازه لباس زیر ها
داشتیم تو مغازه میگشتیم جونگکوک گفت: ا.ت تو چرا چیزی برنمیداری
میخواستم زمین دهن وا کنه من برم توش خیلی خجالت کشیدم
گفتم: میشه انقدر نگاهم نکنی من خریدم رو بکنم؟!
خندید و گفت: باشه نگاهت نمیکنم
به خیالم جونگکوک اونور بود زنه پرسید سایزتون چنده منم گفتم یهو کله جونگکوک از پشت اومد رو شونم و گفت: سایزت به خودت نمیخوره ها کوچولو
دیگه واقعا داشتم آب میرفتم و لپام قرمز شده بود
گفتم: عه خجالت بکش
رفتیم از جلوی فروشگاه اپل استور رد شدیم رفتم جلوی جونگکوک وایسادم و بدون هیچ حرفی مثل بچها به اپل استور اشاره کردم گفت: نچ
گفتم: لطفااا
گفت: هرچی میخوای وردار این یکی رو نه
قیافم رو مظلوم و کیوت کردم و با چشم های گردالیم بهش زل زدم و پشت سرهم میگفتم:لطفا لطفا لطفاا...
#لیسا #جونگکوک #فیک #فیک_بی_تی_اس #بلک_پینک #بی_تی_اس
#lisa #jungkook #bts #black_pink
۳.۰k
۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.