Maybe the past p48
اشک مرد چیزی نیست که همیشه دیده بشه ، پس قدرشو بدون اگه دیدی
دستی روی موهای ذغالی رنگش کشید و بوسه ای روی موهاش گذاشت
" گریه نکن پسر کوچولو ، کی فکرشو میکرد مافیای بزرگ کره اینطوری واسمگریه کنه جئون؟ واسه یه ببعی گریه میکنی ؟"a,t
میون گریه هاش خندید و سرش رو بلند کرد ، چشمای هر دوشون شده بود کاسه ی خون
" پاشو بریم ، تا فرودگاه بدرقت میکنم"jk
" رئیس، رسیدیم فرودگاه "
فشار سنگینی به قلبش اومد ، دلش می خواست حالا حالا توی راه باشن و بهش نگاه کنه
با چهره ای در مونده در و باز کرد و چمدون ات رو نزدیک هواپیما برد
" خب ، خیلی اذیت شدی ، امیدوارم سفر ابدی خوبی داشته باشی ات" * لبخند*jk
نزدیکش شد و دستاش رو دور گردنش انداخت و روی هوا معلق موند
اشکی روی پیراهن ات ریخت و محکم کمرشو گرفت
" همیشه عاشقت میمونم دختر کوچولوم"jk
" ممنونم کوک، ممنونم که هنوز اون پسر بچه مهربون رو توی وجودت نگه داشتی "
وارد هواپیما شد و از پشت شیشه به چشم های پر از غم جئون نگاه میکرد
هندزفری رو توی گوشش گذاشت
" قلب سیاه و رگای سنگی
روزای دردناک و شبای غمگین
نخواستی بمونی، از اینجا رفتی
سیاهه،سیاهه دنیای رنگی
من بودم وقتی که هیشکی دورت نبود
شب سرت داد زدم
فردا چشات کبود
دردامون یه دنده ، تقصیر من نبود"
می تونست حس کنه بار سنگینی از گناهان از روی دوشش برداشته شده و فکر اینکه کسی که دوسش داره خوش زندگی میکنه حال بدش رو بهتر میکرد
یه چیزی اینحا درست نبود ، کیم !
دلم نیومد یکی بزارم ، کم بود خدایی 🙂
چندتا پارت دیگه فیک تموم میشه انتظار بالا دارما
دستی روی موهای ذغالی رنگش کشید و بوسه ای روی موهاش گذاشت
" گریه نکن پسر کوچولو ، کی فکرشو میکرد مافیای بزرگ کره اینطوری واسمگریه کنه جئون؟ واسه یه ببعی گریه میکنی ؟"a,t
میون گریه هاش خندید و سرش رو بلند کرد ، چشمای هر دوشون شده بود کاسه ی خون
" پاشو بریم ، تا فرودگاه بدرقت میکنم"jk
" رئیس، رسیدیم فرودگاه "
فشار سنگینی به قلبش اومد ، دلش می خواست حالا حالا توی راه باشن و بهش نگاه کنه
با چهره ای در مونده در و باز کرد و چمدون ات رو نزدیک هواپیما برد
" خب ، خیلی اذیت شدی ، امیدوارم سفر ابدی خوبی داشته باشی ات" * لبخند*jk
نزدیکش شد و دستاش رو دور گردنش انداخت و روی هوا معلق موند
اشکی روی پیراهن ات ریخت و محکم کمرشو گرفت
" همیشه عاشقت میمونم دختر کوچولوم"jk
" ممنونم کوک، ممنونم که هنوز اون پسر بچه مهربون رو توی وجودت نگه داشتی "
وارد هواپیما شد و از پشت شیشه به چشم های پر از غم جئون نگاه میکرد
هندزفری رو توی گوشش گذاشت
" قلب سیاه و رگای سنگی
روزای دردناک و شبای غمگین
نخواستی بمونی، از اینجا رفتی
سیاهه،سیاهه دنیای رنگی
من بودم وقتی که هیشکی دورت نبود
شب سرت داد زدم
فردا چشات کبود
دردامون یه دنده ، تقصیر من نبود"
می تونست حس کنه بار سنگینی از گناهان از روی دوشش برداشته شده و فکر اینکه کسی که دوسش داره خوش زندگی میکنه حال بدش رو بهتر میکرد
یه چیزی اینحا درست نبود ، کیم !
دلم نیومد یکی بزارم ، کم بود خدایی 🙂
چندتا پارت دیگه فیک تموم میشه انتظار بالا دارما
۱۵.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.