part:2
part:2
_________________
بدن ظرفیت رو سریع بلند کردن و به بیمارستان بردن...مادر تهیونگ با گریه بالای سرت مراقبت بود و پسرش رو مقصر میدونست...پلکات رو آروم باز کردی...با سوزش دستت متوجه سرم شدی بدون اینکه لحظه ای صبر کنی انجوکت رو از دستت خارج کردی...مادر تهیونگ درو باز کرد و وارد اتاق شد....با دیدنت شروع به گریه و سرزنش کردن خودش کرد...صدات بزور بیرون میومد به زور شروع به حرف زدن کردی....
_چ..چ...چر... چرا..گ..گریه..می...می.میکنید؟؟(آروم )
صداش جوری آروم بود که بزور به گوش میرسید.. مادر تهیونگ محکم بغلش کرد... و سرش رو نوازش کرد
مادر تهیونگ:من مقصرم...اگه من مقصر نبودم تو الان اینجا نبودی..
پسرم اون کارو باهات نمیکرد...
من معذرت میخوام
مادر تهیونگ لحن ملتمسانه ای داشت تو مهربون تر از اونی بودی که نتونی نبخشی....محکم در آغوشش گرفتی باعث شدی اشکاش بایسته...لبخندی زدی...دهن وا کردی کلمات از دهنت خارج نمیشدن
_...بری....بریم..خ..خونه؟ا..البته...اونجا ....د...دیگه...خ..خونه من نیست
پقی زدی زیر گریه....هق هقات
امونت رو بریده بود...
مادر تهیونگ دستت رو گرفت
و بلندت کرد
مادر تهیونگ:اونجا خونه توعه و هیچکس اینو عوض نمیکنه تو عروس منی ارزش برام مثل لیاعه...الانم میریم خونه اگه پسرم ناراحته اون بره نباید یادش بره چیکار کرده....
.
.
رفتیم خونه بزور روی پاهام بزور راه میرفتم...وارد خونه که شدیم لیا اومد سمتم و بغلم کرد...هرلحظه اشکم در میومد...
لیا:تو عه عوضی به فکر من نبودی؟😭
تهیونگ:بازیگریت تموم شد؟
_من....منظورت چیه؟
لیا نزاشت من حرفی بزنم سریع کوبيد تو دهنش...متقابل هر دو داد میزدن
لیا:تو اصلا میدونی زنت حمله عصبی بهش دست میده؟میدونی از وقتی باتو ازدواج کرده مداوم دارو مصرف میکنه؟معلومه نمیدونی چون تو فکر ه...رزه بازی خودت بودی....
^___^
پارت دوم توت فرنگی هام🍓
_________________
بدن ظرفیت رو سریع بلند کردن و به بیمارستان بردن...مادر تهیونگ با گریه بالای سرت مراقبت بود و پسرش رو مقصر میدونست...پلکات رو آروم باز کردی...با سوزش دستت متوجه سرم شدی بدون اینکه لحظه ای صبر کنی انجوکت رو از دستت خارج کردی...مادر تهیونگ درو باز کرد و وارد اتاق شد....با دیدنت شروع به گریه و سرزنش کردن خودش کرد...صدات بزور بیرون میومد به زور شروع به حرف زدن کردی....
_چ..چ...چر... چرا..گ..گریه..می...می.میکنید؟؟(آروم )
صداش جوری آروم بود که بزور به گوش میرسید.. مادر تهیونگ محکم بغلش کرد... و سرش رو نوازش کرد
مادر تهیونگ:من مقصرم...اگه من مقصر نبودم تو الان اینجا نبودی..
پسرم اون کارو باهات نمیکرد...
من معذرت میخوام
مادر تهیونگ لحن ملتمسانه ای داشت تو مهربون تر از اونی بودی که نتونی نبخشی....محکم در آغوشش گرفتی باعث شدی اشکاش بایسته...لبخندی زدی...دهن وا کردی کلمات از دهنت خارج نمیشدن
_...بری....بریم..خ..خونه؟ا..البته...اونجا ....د...دیگه...خ..خونه من نیست
پقی زدی زیر گریه....هق هقات
امونت رو بریده بود...
مادر تهیونگ دستت رو گرفت
و بلندت کرد
مادر تهیونگ:اونجا خونه توعه و هیچکس اینو عوض نمیکنه تو عروس منی ارزش برام مثل لیاعه...الانم میریم خونه اگه پسرم ناراحته اون بره نباید یادش بره چیکار کرده....
.
.
رفتیم خونه بزور روی پاهام بزور راه میرفتم...وارد خونه که شدیم لیا اومد سمتم و بغلم کرد...هرلحظه اشکم در میومد...
لیا:تو عه عوضی به فکر من نبودی؟😭
تهیونگ:بازیگریت تموم شد؟
_من....منظورت چیه؟
لیا نزاشت من حرفی بزنم سریع کوبيد تو دهنش...متقابل هر دو داد میزدن
لیا:تو اصلا میدونی زنت حمله عصبی بهش دست میده؟میدونی از وقتی باتو ازدواج کرده مداوم دارو مصرف میکنه؟معلومه نمیدونی چون تو فکر ه...رزه بازی خودت بودی....
^___^
پارت دوم توت فرنگی هام🍓
۱۲.۲k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.