زیر بارون بی جون قدم میزدم و با هر قدم قطره اشکی میریختم.
زیر بارون بی جون قدم میزدم و با هر قدم قطره اشکی میریختم.
به چی فکر میکردم..به چی وابسته بودم..دلم برای چه کسانی میسوخت؟ هرچه بیشتر احترام گذاشتم و اهمیت دادم..آخرش امضا زدن.وظیفت بود..
به چی فکر میکردم..به چی وابسته بودم..دلم برای چه کسانی میسوخت؟ هرچه بیشتر احترام گذاشتم و اهمیت دادم..آخرش امضا زدن.وظیفت بود..
۵۳۶
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.