「M̷y̷ m̷y̷s̷t̷e̷r̷i̷o̷u̷s̷ s̷t̷o̷r̷y̷」p⁶
「M̷y̷ m̷y̷s̷t̷e̷r̷i̷o̷u̷s̷ s̷t̷o̷r̷y̷」p⁶
چشماشو باز کرد و فضایی که توش بود انالیز کرد ، دوباره چشماشو بست و سرشو به بالشت فشرد برای بار هزارم دیشب رو مرور کرد حتی نفهمیده بود چجوری اومده اینجا..
فلش بک،دیشب :
حالت چهرش تغییر کرد، چشماش کشیده و عصبی شد ، پوزخند روی لبش محو و در نهایت چهره جدی ترسناکی به خودش گرفت و فاصله خودش و دختر رو به صفر رسوند .
موهاشو بالا زد و صورتشو به دختر نزدیک کرد.
واقعا؟
واقعا بنظرت یه هکر مسخره اینجوری وادارت کرد که رمانتو عوض کنی و خودتو جای معشوقه من بشونی؟
_ فَکش منقبض شده بود دیگه نمیتونست حرف بزنه اینجوری که معلوم بود بد جوری گیر افتاد بود تنها چیزی که تو ذهنش پلی میشد این بود
_ ثابت کن
_ثابت کن پارک جیمین منی
دستشو رو گردن دخترک نوازش وار کشید و اروم لب زد
راه خونه خیلی طولانیه نظرت چیه یکم بخوابی؟
با اظطراب و تعجب سعی داشت فرد روبه روش رو هل بده ولی طولی نکشید بدنش بی حس شد و چشماش به سیاهی رفت..
پایانفلشبک`
از جاش بلند شد و با قدمای مضطرب سمت پنجره رفت .. عمارت همش دوطبقه بود فضایی بیرونی واقعی بنظر میومد..
صدای همون کفش ها رو پارکت های خونش رو دوباره شنید و سرش برگردوند
خوب خوابیدی؟
_ اینجا کجاست؟ مگه نباید اینجا شبیه سازی شده باشه؟ چرا همچی انقدر...
لبخندی زد..اینحوری سعی میکرد عصبانیتشو مخفی کنه
بخاطر اینکه من فقط یه شخصیت نیستم!
فلش بک خونه لونا:
تلوزیونی که روشن بود داشت خبر تازه دزدیده شدن فردی دیگه رو گزارش میداد
سرگرد و بقیه باند پلیس دنبال یه سرنخ بودن
_ سرگرد هیچی تو خونه نیست..هه واقعا هرکی بوده کارشو خوب بلده
_ تیم تحقیقاتی الان میان باید خونه رو خالی کنیم..میریم سازمان..
رییس شرکت رمان نویسی m بغل چارچوب در ایستاده بود .. اون کسی بود که خبر داد لونا نیست.. امروز قرار بود از رمان جدید رونمایی بشه و لونا نه تنها تماس هاشو جواب نمیداد بلکه حتی به شرکت نیومده بود!..
چشماشو باز کرد و فضایی که توش بود انالیز کرد ، دوباره چشماشو بست و سرشو به بالشت فشرد برای بار هزارم دیشب رو مرور کرد حتی نفهمیده بود چجوری اومده اینجا..
فلش بک،دیشب :
حالت چهرش تغییر کرد، چشماش کشیده و عصبی شد ، پوزخند روی لبش محو و در نهایت چهره جدی ترسناکی به خودش گرفت و فاصله خودش و دختر رو به صفر رسوند .
موهاشو بالا زد و صورتشو به دختر نزدیک کرد.
واقعا؟
واقعا بنظرت یه هکر مسخره اینجوری وادارت کرد که رمانتو عوض کنی و خودتو جای معشوقه من بشونی؟
_ فَکش منقبض شده بود دیگه نمیتونست حرف بزنه اینجوری که معلوم بود بد جوری گیر افتاد بود تنها چیزی که تو ذهنش پلی میشد این بود
_ ثابت کن
_ثابت کن پارک جیمین منی
دستشو رو گردن دخترک نوازش وار کشید و اروم لب زد
راه خونه خیلی طولانیه نظرت چیه یکم بخوابی؟
با اظطراب و تعجب سعی داشت فرد روبه روش رو هل بده ولی طولی نکشید بدنش بی حس شد و چشماش به سیاهی رفت..
پایانفلشبک`
از جاش بلند شد و با قدمای مضطرب سمت پنجره رفت .. عمارت همش دوطبقه بود فضایی بیرونی واقعی بنظر میومد..
صدای همون کفش ها رو پارکت های خونش رو دوباره شنید و سرش برگردوند
خوب خوابیدی؟
_ اینجا کجاست؟ مگه نباید اینجا شبیه سازی شده باشه؟ چرا همچی انقدر...
لبخندی زد..اینحوری سعی میکرد عصبانیتشو مخفی کنه
بخاطر اینکه من فقط یه شخصیت نیستم!
فلش بک خونه لونا:
تلوزیونی که روشن بود داشت خبر تازه دزدیده شدن فردی دیگه رو گزارش میداد
سرگرد و بقیه باند پلیس دنبال یه سرنخ بودن
_ سرگرد هیچی تو خونه نیست..هه واقعا هرکی بوده کارشو خوب بلده
_ تیم تحقیقاتی الان میان باید خونه رو خالی کنیم..میریم سازمان..
رییس شرکت رمان نویسی m بغل چارچوب در ایستاده بود .. اون کسی بود که خبر داد لونا نیست.. امروز قرار بود از رمان جدید رونمایی بشه و لونا نه تنها تماس هاشو جواب نمیداد بلکه حتی به شرکت نیومده بود!..
۱۲.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.