part 2✨️
part_2✨️
هه رین بعد از اتمام کارش تو شرکت به خونه برگشت و درست مثل همیشه کسی نبود که بیاد و پذیرای حضورش باشه مادرش که تو کشور های مختلف در حال عشق و حال بود پدرش هم که در حوال کار و هه را هم با دوست پسر و محاصبه های کاریش
و بازم مثل تموم این ۲۷ سال تنها بود نفسی تازه کرد و سعی کرد بغضی که تازه به سراغش اومده بود و کنار بزنه به سمت اتاقش حرکت کرد و بعد از عوض کردن لباس های رسمیش و پوشیدن لباس های اسپورت ساک ورزشیشو
برداشت و خیلی بی سر و صدا از در پشتی خونه زد بیرون
هه رین تو باشگاهی شبانه روزی کار میکرد البته فقط خود افراد داخل باشگاه از شبانه روزی بودنش خبر داشتن باشگاهی که بعد از نیمه شب تازه شلوغ میشد و پر می شد از جوون ها و نوجوون هایی که از خونه زدن بیرون و دنبال جایی برای خالی کردن احساسات ضد و نقیضشونن تو این باشگاه هرکاری صورت میگرفت از خرید و فروش مواد و برده گرفته تا ورزش های رزمی و دنسی
البته فکر بد به ذهنتون راه ندید هه رین مربی بوکس بود چون بوکس تنها ورزشی بود که میتونست خودشو خالی کنه با مشت زدن به کیسه بوکس های و تصور کردن صورت انسان هایی که ازشون نفرت داره.
بعد از نیم ساعت رانندگی بلاخره به مکان مورد نظرش رسید از ماشین پیاده شد و بعد از قفل کردن ماشین دستشو داخل کیفش کرد و ماسک مشکی رنگیرو بیرون آورد و به صورتش زد تنها فقط یک درصد اگر کسی از هویتش با خبر میشد همه چیز به فنا میرفت مطمئنا خبر اینکه دختر مرد اول کره تو باشگاهی مثل اونجا کار میکرد خیلی چیز افتضاحی میشد
به سمت باشگاه حرکت کرد و بعد از وارد شدن به افرادی که میشناخت سلام کرد و به سمت سالن بوکس حرکت کرد
همونطور که انتظار داشت شاگر هاش در حال تمرین بود
خیلی آروم کنار هه جون که یکی از شاگرد هاش بود رفت و اشتباه تو کارش و درست کرد
هه جون که با دیدن استادش خوشحال شده بود دست از تمرین کشید و خودشو تو بغل هه رین انداخت
"استاد کجا بودیننن این چند وقته خیلی دلمون واستون تنگ شده بود "
هه رین که از بدن خیس از عرق هه جون که بهش چسبیده بود چندشش شده بود از خودش جداش کرد و نگاه منزجر کننده ای بهش انداخت اون دختر همیشه کارش همین بود بغل کرده هه رین با بدنی که خیس از عرقه
"هه جونا چند بار باید بگم وقتی که عرق کردی کسیرو بغل نکنی ؟ ها "
هه جون سرش و پایین انداخت و با لحنی ناراحت گفت
" استاد ببخشید قصد ناراحت کردنتونو نداشتم فقط خیلی خوشحال بودم که بعد از دو هفته دوباره میبینمتون "
هه رین لبخندی زد و با گفتن به ادامه ی تمرین برس از شاگر مورد علاقش دور شد
این دو هفته ی گذشته رو نتونسته بود درست و حسابی به کارش برسه چون پدرش بهش شک کرده بود و براش بپا گذاشته بود .....
هه رین بعد از اتمام کارش تو شرکت به خونه برگشت و درست مثل همیشه کسی نبود که بیاد و پذیرای حضورش باشه مادرش که تو کشور های مختلف در حال عشق و حال بود پدرش هم که در حوال کار و هه را هم با دوست پسر و محاصبه های کاریش
و بازم مثل تموم این ۲۷ سال تنها بود نفسی تازه کرد و سعی کرد بغضی که تازه به سراغش اومده بود و کنار بزنه به سمت اتاقش حرکت کرد و بعد از عوض کردن لباس های رسمیش و پوشیدن لباس های اسپورت ساک ورزشیشو
برداشت و خیلی بی سر و صدا از در پشتی خونه زد بیرون
هه رین تو باشگاهی شبانه روزی کار میکرد البته فقط خود افراد داخل باشگاه از شبانه روزی بودنش خبر داشتن باشگاهی که بعد از نیمه شب تازه شلوغ میشد و پر می شد از جوون ها و نوجوون هایی که از خونه زدن بیرون و دنبال جایی برای خالی کردن احساسات ضد و نقیضشونن تو این باشگاه هرکاری صورت میگرفت از خرید و فروش مواد و برده گرفته تا ورزش های رزمی و دنسی
البته فکر بد به ذهنتون راه ندید هه رین مربی بوکس بود چون بوکس تنها ورزشی بود که میتونست خودشو خالی کنه با مشت زدن به کیسه بوکس های و تصور کردن صورت انسان هایی که ازشون نفرت داره.
بعد از نیم ساعت رانندگی بلاخره به مکان مورد نظرش رسید از ماشین پیاده شد و بعد از قفل کردن ماشین دستشو داخل کیفش کرد و ماسک مشکی رنگیرو بیرون آورد و به صورتش زد تنها فقط یک درصد اگر کسی از هویتش با خبر میشد همه چیز به فنا میرفت مطمئنا خبر اینکه دختر مرد اول کره تو باشگاهی مثل اونجا کار میکرد خیلی چیز افتضاحی میشد
به سمت باشگاه حرکت کرد و بعد از وارد شدن به افرادی که میشناخت سلام کرد و به سمت سالن بوکس حرکت کرد
همونطور که انتظار داشت شاگر هاش در حال تمرین بود
خیلی آروم کنار هه جون که یکی از شاگرد هاش بود رفت و اشتباه تو کارش و درست کرد
هه جون که با دیدن استادش خوشحال شده بود دست از تمرین کشید و خودشو تو بغل هه رین انداخت
"استاد کجا بودیننن این چند وقته خیلی دلمون واستون تنگ شده بود "
هه رین که از بدن خیس از عرق هه جون که بهش چسبیده بود چندشش شده بود از خودش جداش کرد و نگاه منزجر کننده ای بهش انداخت اون دختر همیشه کارش همین بود بغل کرده هه رین با بدنی که خیس از عرقه
"هه جونا چند بار باید بگم وقتی که عرق کردی کسیرو بغل نکنی ؟ ها "
هه جون سرش و پایین انداخت و با لحنی ناراحت گفت
" استاد ببخشید قصد ناراحت کردنتونو نداشتم فقط خیلی خوشحال بودم که بعد از دو هفته دوباره میبینمتون "
هه رین لبخندی زد و با گفتن به ادامه ی تمرین برس از شاگر مورد علاقش دور شد
این دو هفته ی گذشته رو نتونسته بود درست و حسابی به کارش برسه چون پدرش بهش شک کرده بود و براش بپا گذاشته بود .....
۱.۱k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.