Part 1✨️
Part_1✨️
دستشو کنار تختش دراز کرد و گوشیش و برداشت تا آلارم مسخرشو قطع کنه بعد از قطع کردن آلارم گوشیشو به سمتی پرت کرد که صدای جالبی نداد
مطمئنا ال سی دیش شکسته بود
بزور چشمای خوابالودشو از هم باز کرد و با برخورد نور دوباره بستشون
واقعا از اینکه این ساعت بیدار بشه متنفر بود ولی مجبور بود چون اگر تا دقایقی دیگر بیدار نمیشد پدرش خدمتکار شخصیشو برای بیدار کردنش میفرستاد و اصلا علاقه ای به بیدار شدن با صدا و روش های مزخرف اون مرد پیرو نداشت
پس بزور از رو تخت بلند شد و لنگ لنگان تا دستشویی اتاقش حرکت کرد اون متنفر بود از این عمارت از این شغل مسخره ای که پدرش براش ساخته بود تنها چیزی که باعث ادامه دادنش میشد شغل نیمه شباش بود
بعد از مرتب کرد خودش و پوشیدن لباسی که استایلیست براش مشخص کرده بود به سمت اتاق ناهارخوری عمارت که صرفا فقط توش صبحانه و شام میخوردن حرکت کرد
مثل همیشه پدرش با کت و شلوار های اوتو کشیده پشت میز نشسته بود و همزمان که صبحانه ی انگلیسیشو میخورد روزنامه هم میخوند
آخه محض رضای خداااا کی تو قرن بیست و یکم هنوز روزنامه میخونه که پدرش میخوند تازه پدرش مرد اول کره بود از نظر دارایی و ثروت
کلافه چشمی از این سنتی بودن پدرش چرخوند و با صدای بلند اعلام حضور کرد
"صبح بخیر پدر "
و لبخند فیکی زد
پدرش با همون حالت همیشگی و بی احساسش سری تکون داد و دوباره مشغول خوندن روزنامش شد هه رین که از این سکوت کلافه شده بود تصمیم گرفت حرفی بزنه
"از...از کار و بار چه خبر پدر ؟"
همونطور که حدس میزد پدرش روزنامشو بست و بعد از دادنش به دست خدمتکار صاف تو چشمای دخترش زل زد
"خوبه که پرسیدی برای یه سفر کاری باید به لندن بری "
"چییی؟ولی پدر من همینجا تو سئول کلی کار سرم ریخته "
"هه رین خودت خوب میدونی که از
بهونه های الکی خوشم نمیاد فردا وسایلتو جمع میکنی "
هه رین که میدونست بحث با پدرش کاملا بی فایده است سری تکون داد و بی اشتها از پشت میز بلند شد و بعد از تعظیم کوتاهی سالن ناهار خوریو ترک کرد
پدرش مالک برند دیور تو سئول و ۲۰ کشور دیگه بود و به خاطر همین دخترش هم مجبور به مدیریت همون برند میکرد البته هه رین میدونست که این همه ثروت و باغ ها و عمارت های آنچنانی فقط بخاطر ریاست دیور نیست مطمئنا پدرش کارهای خلاف زیادی هم انجام میداد ولی هر دفعه که خواسته بود دربارش اطلاعات جمع آوری کنه به یه طریقی جلوش گرفته شده بود پس هه رین هم بیخیال شده بود
هه رین همیشه از این ناراحت بود که چرا به جای اون خواهر دوقلوش نباید ریاست این شرکت و بدست بگیره ؟ و خب درسته جواب این سوال هم کاملا مشخص بود چون خواهرش جراح و متخصص قلب معروف بود و همین معروفیت برای پدرش کافی بود.....
دستشو کنار تختش دراز کرد و گوشیش و برداشت تا آلارم مسخرشو قطع کنه بعد از قطع کردن آلارم گوشیشو به سمتی پرت کرد که صدای جالبی نداد
مطمئنا ال سی دیش شکسته بود
بزور چشمای خوابالودشو از هم باز کرد و با برخورد نور دوباره بستشون
واقعا از اینکه این ساعت بیدار بشه متنفر بود ولی مجبور بود چون اگر تا دقایقی دیگر بیدار نمیشد پدرش خدمتکار شخصیشو برای بیدار کردنش میفرستاد و اصلا علاقه ای به بیدار شدن با صدا و روش های مزخرف اون مرد پیرو نداشت
پس بزور از رو تخت بلند شد و لنگ لنگان تا دستشویی اتاقش حرکت کرد اون متنفر بود از این عمارت از این شغل مسخره ای که پدرش براش ساخته بود تنها چیزی که باعث ادامه دادنش میشد شغل نیمه شباش بود
بعد از مرتب کرد خودش و پوشیدن لباسی که استایلیست براش مشخص کرده بود به سمت اتاق ناهارخوری عمارت که صرفا فقط توش صبحانه و شام میخوردن حرکت کرد
مثل همیشه پدرش با کت و شلوار های اوتو کشیده پشت میز نشسته بود و همزمان که صبحانه ی انگلیسیشو میخورد روزنامه هم میخوند
آخه محض رضای خداااا کی تو قرن بیست و یکم هنوز روزنامه میخونه که پدرش میخوند تازه پدرش مرد اول کره بود از نظر دارایی و ثروت
کلافه چشمی از این سنتی بودن پدرش چرخوند و با صدای بلند اعلام حضور کرد
"صبح بخیر پدر "
و لبخند فیکی زد
پدرش با همون حالت همیشگی و بی احساسش سری تکون داد و دوباره مشغول خوندن روزنامش شد هه رین که از این سکوت کلافه شده بود تصمیم گرفت حرفی بزنه
"از...از کار و بار چه خبر پدر ؟"
همونطور که حدس میزد پدرش روزنامشو بست و بعد از دادنش به دست خدمتکار صاف تو چشمای دخترش زل زد
"خوبه که پرسیدی برای یه سفر کاری باید به لندن بری "
"چییی؟ولی پدر من همینجا تو سئول کلی کار سرم ریخته "
"هه رین خودت خوب میدونی که از
بهونه های الکی خوشم نمیاد فردا وسایلتو جمع میکنی "
هه رین که میدونست بحث با پدرش کاملا بی فایده است سری تکون داد و بی اشتها از پشت میز بلند شد و بعد از تعظیم کوتاهی سالن ناهار خوریو ترک کرد
پدرش مالک برند دیور تو سئول و ۲۰ کشور دیگه بود و به خاطر همین دخترش هم مجبور به مدیریت همون برند میکرد البته هه رین میدونست که این همه ثروت و باغ ها و عمارت های آنچنانی فقط بخاطر ریاست دیور نیست مطمئنا پدرش کارهای خلاف زیادی هم انجام میداد ولی هر دفعه که خواسته بود دربارش اطلاعات جمع آوری کنه به یه طریقی جلوش گرفته شده بود پس هه رین هم بیخیال شده بود
هه رین همیشه از این ناراحت بود که چرا به جای اون خواهر دوقلوش نباید ریاست این شرکت و بدست بگیره ؟ و خب درسته جواب این سوال هم کاملا مشخص بود چون خواهرش جراح و متخصص قلب معروف بود و همین معروفیت برای پدرش کافی بود.....
۱.۳k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.