part:5
part:5
______________________
وارد عمارت شدیم کوک منو رسوند و خودش رفت بیرون...
تهیونگ هم رسید عمارت...با اخم سمتم اومد و بازوم رو گرفت...با خودش سمت حیاط پشتی برد...هرچی سعی کردم از زیر دست هاش فرار کنم مگه میشد؟
زورم بهش میرسید...منو بین درختا برد و کوبيد به یکیشون...
_چته وحشی
ته:پس که من وحشیم
_نیستی داداشی؟
روی کلمه داداش تاکید داشتم همین هم باعث حرصش میشد..لبخندی از روی حرص زد و بازم کوبیدم به درخت....
تهیونگ:که داداشی آره داداشی(داد)
_صدات رو برای من بالا نبر
تهیونگ:چرا؟چرا بالا نبرم..
سریع با کوک ریختی رو هم؟
نزاشتم ادامه حرفش رو بزنه یه سیلی نثار صورت خوشگلش کردم
ا.ت:مگه من مثل توام؟همزمان دو نفر رو باهم اداره کنم
تهیونگ:معلومه تو مثل من نیستی من ازت برترم...
ا.ت:تو برتری درسته تو بابا مامان داری من ندارم واسه همین بازیم دادی؟
دیگه اشکام دست خودم نبود
قطره های اشک باهم روی صورتم مسابقه میدادن و این روی مخم بود...
_اولین بوسم..رو تو ازم گرفتی
بخاطر یه بازی تو کل زندگیم رو نابود کردی...
تهیونگ:ا.ت صبر کن
با دستم پسش زدم و وارد خونه شدم و این صدای فریاد تهیونگ بود که مداوم صدا میزد صبر کن
اما دیگه ازش حرف شنوی دارم؟معلومه که نه...
تهیونگ:میخواستم بهت بگم دوست دارم...
روی زانو هام افتادم دستم رو به قلبم کشیدم درد میکرد لعنتی درد میکنه انگار چیزی از وجودم کمه....
تهیونگ:یا تو مال من میشی یا باهم میمیریم...
(کوک ویو)
ا.ت رو رسوندم و خودم اومدم بار...میدونم ا.ت چقدر تهیونگ رو دوست داره و برای در آوردن حرص اون با من آنقدر مچ شده...لعنت به قلب من که قاتل خودش رو دوست داره...ا.تم حتی اگه خودم تا ابد کمبود عشق رو حس کنم اگه به پای دوریت بسوزم...اما تو و هیونگ رو بهم میرسونم
گارسون:چی میل دارید
کوک:از همون همیشگی....
گارسون:چشم الان میارم...
______________________
وارد عمارت شدیم کوک منو رسوند و خودش رفت بیرون...
تهیونگ هم رسید عمارت...با اخم سمتم اومد و بازوم رو گرفت...با خودش سمت حیاط پشتی برد...هرچی سعی کردم از زیر دست هاش فرار کنم مگه میشد؟
زورم بهش میرسید...منو بین درختا برد و کوبيد به یکیشون...
_چته وحشی
ته:پس که من وحشیم
_نیستی داداشی؟
روی کلمه داداش تاکید داشتم همین هم باعث حرصش میشد..لبخندی از روی حرص زد و بازم کوبیدم به درخت....
تهیونگ:که داداشی آره داداشی(داد)
_صدات رو برای من بالا نبر
تهیونگ:چرا؟چرا بالا نبرم..
سریع با کوک ریختی رو هم؟
نزاشتم ادامه حرفش رو بزنه یه سیلی نثار صورت خوشگلش کردم
ا.ت:مگه من مثل توام؟همزمان دو نفر رو باهم اداره کنم
تهیونگ:معلومه تو مثل من نیستی من ازت برترم...
ا.ت:تو برتری درسته تو بابا مامان داری من ندارم واسه همین بازیم دادی؟
دیگه اشکام دست خودم نبود
قطره های اشک باهم روی صورتم مسابقه میدادن و این روی مخم بود...
_اولین بوسم..رو تو ازم گرفتی
بخاطر یه بازی تو کل زندگیم رو نابود کردی...
تهیونگ:ا.ت صبر کن
با دستم پسش زدم و وارد خونه شدم و این صدای فریاد تهیونگ بود که مداوم صدا میزد صبر کن
اما دیگه ازش حرف شنوی دارم؟معلومه که نه...
تهیونگ:میخواستم بهت بگم دوست دارم...
روی زانو هام افتادم دستم رو به قلبم کشیدم درد میکرد لعنتی درد میکنه انگار چیزی از وجودم کمه....
تهیونگ:یا تو مال من میشی یا باهم میمیریم...
(کوک ویو)
ا.ت رو رسوندم و خودم اومدم بار...میدونم ا.ت چقدر تهیونگ رو دوست داره و برای در آوردن حرص اون با من آنقدر مچ شده...لعنت به قلب من که قاتل خودش رو دوست داره...ا.تم حتی اگه خودم تا ابد کمبود عشق رو حس کنم اگه به پای دوریت بسوزم...اما تو و هیونگ رو بهم میرسونم
گارسون:چی میل دارید
کوک:از همون همیشگی....
گارسون:چشم الان میارم...
۷.۸k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.