p8اخرین لبخند
پارت 8
اخرین لبخند
--------------------------------
نگاهی به اتاق کرد و نشست و مشغول نگاه کردن برنامه هایی شد که پی دی نیم بهش داده بود:عاهههه خدا معلوم نیس کدوم بی عقلی مدیر برنامتون بوده که اینقدر این بنده خدا هارو اذیت کرده با یکم دستکاری اونا تایم بیشتری برای استراحت دارن.
............(اتاق پی دی نیم)
پسرا دور هم نشسته بودن پی دی نیم بهشون ماجرا رو گفته بود معذب بودن باید هم معذب میبودن که یه دختر با اونا هم خونه شده و اگه کسی بفهمه ممکنه بد قضاوت کنه
پی دی نیم:در هر صورت اون مشکلی نداره فکر نمیکنم از اون دخترا هم باشه قبول دارید اون حتی وقتی با یکی صحبت میکنه تو چشماش نگاه نمیکنه.
پسرا به هم نگاه کردن بعد هم از اتاق خارج شدن به سمت خونه یا خوابگاهشون رفتن
............(اتاق سانا)
برگه ها رو خونده بود رو هم مرتب کرد تصمیم گرفت فردا اونا رو به رئیس پس بده کولش رو برداشت و به خونه رفت ساعت 5 عصر بود چیزی نخورده بود تصمیم داشت بعداز جابجایی بره
رستوران کلیدرو انداخت و در رو باز کرد
مشغول جمع کردن چمدونش شد همه ی وسایل خونه مال صاحب خونش بود پس وسایل هایش فقط دوتا چمدان میشد و صاحب خونه تسویه کردو در رو قفل کرد و سوار تاکسی اینترنتی شد که از قبل رزرو کرده بود شد دم در خونه پیاده شد و زنگ خونه رو زد با اینکه کلید داشت اما دور از ادب بودکه برای اولین بار خودش در رو باز کنه
جونگ کوک در حالی که شیر موز میخورد در خونه رو باز کرد و از تعجب شیر موز پرید تو گلوش بقیه پسر ها هم اومدن و با دیدن سانا تعجب کردن
سانا با خونسردی به پسرا نگاه کرد و گفت:سلام کیم سانا هستم !
پسرا همچنان گیج بودن چون تاحالا اون رو از نزدیک ندیده بودن و متوجه صورتش نشده بودن موهاش از بچگی سفید و مژه های بلندی داشت چشماش خاکستری و سرد بود
+ببینم میخواین همینجوری به من ذول بزنید یا بزارید بیام داخل؟ 😐😑
پسرا به خودشون اومدن از جلوی در اومدن کنار سانا عم اومد داخل و گفت ببینم اتاق من کجاست🤨
نامجون با دست به طبقه بالا اشاره کرد
+کدوم اتاق اونجا9تا اتاق هست؟
جیمین با لبخند گفت من راهنماییتون میکنم 🙂
+ممنون 😐
حمایت کنید از بچم دیهههه
اخرین لبخند
--------------------------------
نگاهی به اتاق کرد و نشست و مشغول نگاه کردن برنامه هایی شد که پی دی نیم بهش داده بود:عاهههه خدا معلوم نیس کدوم بی عقلی مدیر برنامتون بوده که اینقدر این بنده خدا هارو اذیت کرده با یکم دستکاری اونا تایم بیشتری برای استراحت دارن.
............(اتاق پی دی نیم)
پسرا دور هم نشسته بودن پی دی نیم بهشون ماجرا رو گفته بود معذب بودن باید هم معذب میبودن که یه دختر با اونا هم خونه شده و اگه کسی بفهمه ممکنه بد قضاوت کنه
پی دی نیم:در هر صورت اون مشکلی نداره فکر نمیکنم از اون دخترا هم باشه قبول دارید اون حتی وقتی با یکی صحبت میکنه تو چشماش نگاه نمیکنه.
پسرا به هم نگاه کردن بعد هم از اتاق خارج شدن به سمت خونه یا خوابگاهشون رفتن
............(اتاق سانا)
برگه ها رو خونده بود رو هم مرتب کرد تصمیم گرفت فردا اونا رو به رئیس پس بده کولش رو برداشت و به خونه رفت ساعت 5 عصر بود چیزی نخورده بود تصمیم داشت بعداز جابجایی بره
رستوران کلیدرو انداخت و در رو باز کرد
مشغول جمع کردن چمدونش شد همه ی وسایل خونه مال صاحب خونش بود پس وسایل هایش فقط دوتا چمدان میشد و صاحب خونه تسویه کردو در رو قفل کرد و سوار تاکسی اینترنتی شد که از قبل رزرو کرده بود شد دم در خونه پیاده شد و زنگ خونه رو زد با اینکه کلید داشت اما دور از ادب بودکه برای اولین بار خودش در رو باز کنه
جونگ کوک در حالی که شیر موز میخورد در خونه رو باز کرد و از تعجب شیر موز پرید تو گلوش بقیه پسر ها هم اومدن و با دیدن سانا تعجب کردن
سانا با خونسردی به پسرا نگاه کرد و گفت:سلام کیم سانا هستم !
پسرا همچنان گیج بودن چون تاحالا اون رو از نزدیک ندیده بودن و متوجه صورتش نشده بودن موهاش از بچگی سفید و مژه های بلندی داشت چشماش خاکستری و سرد بود
+ببینم میخواین همینجوری به من ذول بزنید یا بزارید بیام داخل؟ 😐😑
پسرا به خودشون اومدن از جلوی در اومدن کنار سانا عم اومد داخل و گفت ببینم اتاق من کجاست🤨
نامجون با دست به طبقه بالا اشاره کرد
+کدوم اتاق اونجا9تا اتاق هست؟
جیمین با لبخند گفت من راهنماییتون میکنم 🙂
+ممنون 😐
حمایت کنید از بچم دیهههه
۳.۷k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.