پارت۱۵
دخترک را میبیند که میلرزد و بیشتر اشک می.ریزد و جلو میرود
– چشه؟! این همه خون برای چیه؟!
– خونریزی داره، به خاطر رابطهی وحشیانه!
اخم میکند و میخواهد چیزی بگوید که دکتر اضافه میکند
– دچار پارگی وا..ژن شدن… اولین بارت بود دیگه عزیزم؟!
ماهور با گیجی تنها گریه میکند و کوروش جوابش را میدهد
– بله اولین بارش بود.
– باید از لوبریکانت استفاده میکردین… شما نمیدونستین اولین بارشونه؟! چرا…
میان جملهی دکتر میپرد
– خب این خونرویزی چی میشه؟! این طوری پیش بره که میمیره!
دکتر شوکه از بیاحساسی کوروش کمی نگاهش میکند و سپس خودکار و برگ ویزیتش را بیرون میآورد
– برای وا..ژنشون دارو و یکم هم ویتامین مینویسم، حتما تهیه کنید اگه خونریزیشون شدید بود حتما به بیمارستان مراجعه کنید. چیز جدی نیست به خاطر خشونت توی نزدیکیه.
دکتر که میرود، دخترک گریان و رنگ پریده را توی اتاق تنها میگذارد و از اتاق خارج میشود.
قدیر با دیدن او، دست از حرف زدن با دکتر میکشد و تند و تیز خودش را به او میرساند
– جریان چیه کوروش؟!
اخم میکند، نگاهی به نسخهی داروها میاندازد و پشیمان از تصمیمی که توی اتاق گرفته بود، رو به قدیر میگوید
– دکتر رو برسون…
و سپس خود دوباره وارد اتاق میشود.
مانتو و شلوار دخترک را از روی زمین برمیدارد و روی تخت پرت میکند
– بپوش…
دخترک بی نفس پاهایش را از شدت خونریزی جمع میکند
– میخواید چیکار کنید آقا؟!
اخمش، ابهت چهرهی مردانهاش، نگاه سیاه و وهم انگیزش توی دل دخترک را خالی میکند
– بپوش گفتم!
دست لرزان دخترک که جلو میآید، نگاه میگیرد و با فکی قفل شده سمت پنجره قدم برمیدارد…
هق های بی نفس دخترک مانند جیغ آهن زنگ زده میماند
– زر زر نکن.
سیگاری آتش میزند و تا دخترک لباسش را بپوشد، به آن سمت نمیچرخد و سیگارش که تمام میشود، فیلترش را از پنجره بیرون میاندازد.
– اره ازم خون میاد…
برمیگردد و دکمهی ابتدایی پیراهن مردانهاش را باز میکند
– دیشب اصلا به فکر بین پات نبودی چرا؟!
دردانهی موحدها، بیشتر بغضش میگیرد و شانزده سال بیشتر ندارد!
– من… من یادم نمیاد!
درب فندک استیلش را با صدا، باز و بسته میکند و پوزخند میزند
– ادا نیا بچه! همه چی یادته!
– چشه؟! این همه خون برای چیه؟!
– خونریزی داره، به خاطر رابطهی وحشیانه!
اخم میکند و میخواهد چیزی بگوید که دکتر اضافه میکند
– دچار پارگی وا..ژن شدن… اولین بارت بود دیگه عزیزم؟!
ماهور با گیجی تنها گریه میکند و کوروش جوابش را میدهد
– بله اولین بارش بود.
– باید از لوبریکانت استفاده میکردین… شما نمیدونستین اولین بارشونه؟! چرا…
میان جملهی دکتر میپرد
– خب این خونرویزی چی میشه؟! این طوری پیش بره که میمیره!
دکتر شوکه از بیاحساسی کوروش کمی نگاهش میکند و سپس خودکار و برگ ویزیتش را بیرون میآورد
– برای وا..ژنشون دارو و یکم هم ویتامین مینویسم، حتما تهیه کنید اگه خونریزیشون شدید بود حتما به بیمارستان مراجعه کنید. چیز جدی نیست به خاطر خشونت توی نزدیکیه.
دکتر که میرود، دخترک گریان و رنگ پریده را توی اتاق تنها میگذارد و از اتاق خارج میشود.
قدیر با دیدن او، دست از حرف زدن با دکتر میکشد و تند و تیز خودش را به او میرساند
– جریان چیه کوروش؟!
اخم میکند، نگاهی به نسخهی داروها میاندازد و پشیمان از تصمیمی که توی اتاق گرفته بود، رو به قدیر میگوید
– دکتر رو برسون…
و سپس خود دوباره وارد اتاق میشود.
مانتو و شلوار دخترک را از روی زمین برمیدارد و روی تخت پرت میکند
– بپوش…
دخترک بی نفس پاهایش را از شدت خونریزی جمع میکند
– میخواید چیکار کنید آقا؟!
اخمش، ابهت چهرهی مردانهاش، نگاه سیاه و وهم انگیزش توی دل دخترک را خالی میکند
– بپوش گفتم!
دست لرزان دخترک که جلو میآید، نگاه میگیرد و با فکی قفل شده سمت پنجره قدم برمیدارد…
هق های بی نفس دخترک مانند جیغ آهن زنگ زده میماند
– زر زر نکن.
سیگاری آتش میزند و تا دخترک لباسش را بپوشد، به آن سمت نمیچرخد و سیگارش که تمام میشود، فیلترش را از پنجره بیرون میاندازد.
– اره ازم خون میاد…
برمیگردد و دکمهی ابتدایی پیراهن مردانهاش را باز میکند
– دیشب اصلا به فکر بین پات نبودی چرا؟!
دردانهی موحدها، بیشتر بغضش میگیرد و شانزده سال بیشتر ندارد!
– من… من یادم نمیاد!
درب فندک استیلش را با صدا، باز و بسته میکند و پوزخند میزند
– ادا نیا بچه! همه چی یادته!
۱.۲k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.