چند پارتی تهیونگ [part5]
ا.ت: سریع به سمت اتاق بالا فرار کردم و تو اتاق مخفی خونه قایم شدم ولی چندی بعد صدای پاش در حالی که به طور خشنی دکمه هاش رو در می آورد اومد که گفت: درست با پای خودت تو تله ی ببر اومدی
تازه موقعیت و سنجیدم و فهمیدم این اتاق ، تخت تزئین شده داره. و چند تا زنجیر بهش وصله ! اون زنجیری که به پا وصل میشد هر چی بیشتر مقاومت میکردی بیشتر باز میشد.پس همه چیز رو برنامه ریزی کرده بود و من خبر نداشتم! اومد به طرفم و انداختم رو تخت وبا صدای بمش گفت :
بهتره همکاری کنی وگرنه کاری میکنم تنها صدایی که تو عمارت شنیده بشه صدای ن*اله و جیغت باشه!!
ا.ت:تهیونگ خواهش میکنم ولم کن .این مسخره بازیارو تموم کن
@هر چقدر بیشتر حرف بزنی راند بیشتری رو اضاف میکنم
ا.ت:<میخواستم حرف بزنم ولی بهم محلت نداد و سریع دستا و پاهام رو بست>
@خب تو که نمیخوای تن بلوریت رو نشون بدی پس خودم دست به کار میشم
ا.ت: هر لحظه منتظر بودم بیاد و کارمو بسازه که در کمال تعجب رفت به سمت در و از اتاق خارج شد نفس راحتی کشیدم و بعد از چند دقیقه در حالی که سه تا شیشه داخل دستش بود وارد اتاق شد .هوفف نه انگار الکی نمی گفت واقعا میخواد عذابم بده
@ببیبیم بگو ببینم شراب دوست داری؟
ا.ت:البته که نه
@اوه حیف شد پس باید خودم همش رو تنهایی بخورم ولی میتونی یدونه لیوان که بخوری ؟
ا.ت:ن...
تا خواستم حرفم رو کامل کنم نگاه وحشتناکی بهم کرد که حرفمو خوردم و به جاش گفتم
ا.ت:باشه ولی فقط یه لیوان
[تهیونگ یه لیوان ریخت وبه طرف ا.ت رفت و لباساشو تو تنش پاره کرد و لیوان رو بهش داد و نشست روی صندلی و شراب برای خودش ریخت و مزه مزش کرد ]
ا.ت: روی صندلی نشسته بود و بهم خیره شده بود و همین باعث خجالتم می شد .همون دستم که شراب داخلش بود رو باز کرده بود میخواستم فرار کنم ولی با وجود این غول بیابونی نمیتونستم پس تصمیم گرفتم اوضاع رو برای خودم
سخت تر از این نکنم .شرابو خوردم ولی مزه عجیبی میداد .با خودم گفتم خب احمق تو تاحالا نخوردی معلومه که مزه عجیبی میده برات ولی بعد از چند دقیقه فهمیدم حدسامدرست بود.چون احساس عجیبی داشتم . انگار دلم کسی رو بخواد که اهههه دارم چی میگم واقعا این احساس بد جور رو مخهه تازشم چقدر گرمهه ..وایسا نکنه... لعنتی توش قرص تحریک کننده ریخته حتما .میدونم باهات چیکار کنم .بشینو تماشا کن جناب کیمتهیونگ !
ا.ت:تهیونگ(آروم)
@جون تهیونگ
ا.ت:میشه بیای پیشم؟(خمار)
@اهه حتما بیب
ذهن تهیونگ:اهه خودشه بالاخره جواب داد
راوی:تهیونگ به سمت ا.ت میره و دو دستش رو بالای سرش میزاره و صورتشو نزدیک ا.ت میبره
@بگو عزیزم(بم)
ا.ت:میدونی الان دوست دارم چیکار کنم ؟ (آروم و ناز)
@بگو کوچولوی ددی (دارک)
که ....
شرط:فالور ۳۰
چطور بود؟
تازه موقعیت و سنجیدم و فهمیدم این اتاق ، تخت تزئین شده داره. و چند تا زنجیر بهش وصله ! اون زنجیری که به پا وصل میشد هر چی بیشتر مقاومت میکردی بیشتر باز میشد.پس همه چیز رو برنامه ریزی کرده بود و من خبر نداشتم! اومد به طرفم و انداختم رو تخت وبا صدای بمش گفت :
بهتره همکاری کنی وگرنه کاری میکنم تنها صدایی که تو عمارت شنیده بشه صدای ن*اله و جیغت باشه!!
ا.ت:تهیونگ خواهش میکنم ولم کن .این مسخره بازیارو تموم کن
@هر چقدر بیشتر حرف بزنی راند بیشتری رو اضاف میکنم
ا.ت:<میخواستم حرف بزنم ولی بهم محلت نداد و سریع دستا و پاهام رو بست>
@خب تو که نمیخوای تن بلوریت رو نشون بدی پس خودم دست به کار میشم
ا.ت: هر لحظه منتظر بودم بیاد و کارمو بسازه که در کمال تعجب رفت به سمت در و از اتاق خارج شد نفس راحتی کشیدم و بعد از چند دقیقه در حالی که سه تا شیشه داخل دستش بود وارد اتاق شد .هوفف نه انگار الکی نمی گفت واقعا میخواد عذابم بده
@ببیبیم بگو ببینم شراب دوست داری؟
ا.ت:البته که نه
@اوه حیف شد پس باید خودم همش رو تنهایی بخورم ولی میتونی یدونه لیوان که بخوری ؟
ا.ت:ن...
تا خواستم حرفم رو کامل کنم نگاه وحشتناکی بهم کرد که حرفمو خوردم و به جاش گفتم
ا.ت:باشه ولی فقط یه لیوان
[تهیونگ یه لیوان ریخت وبه طرف ا.ت رفت و لباساشو تو تنش پاره کرد و لیوان رو بهش داد و نشست روی صندلی و شراب برای خودش ریخت و مزه مزش کرد ]
ا.ت: روی صندلی نشسته بود و بهم خیره شده بود و همین باعث خجالتم می شد .همون دستم که شراب داخلش بود رو باز کرده بود میخواستم فرار کنم ولی با وجود این غول بیابونی نمیتونستم پس تصمیم گرفتم اوضاع رو برای خودم
سخت تر از این نکنم .شرابو خوردم ولی مزه عجیبی میداد .با خودم گفتم خب احمق تو تاحالا نخوردی معلومه که مزه عجیبی میده برات ولی بعد از چند دقیقه فهمیدم حدسامدرست بود.چون احساس عجیبی داشتم . انگار دلم کسی رو بخواد که اهههه دارم چی میگم واقعا این احساس بد جور رو مخهه تازشم چقدر گرمهه ..وایسا نکنه... لعنتی توش قرص تحریک کننده ریخته حتما .میدونم باهات چیکار کنم .بشینو تماشا کن جناب کیمتهیونگ !
ا.ت:تهیونگ(آروم)
@جون تهیونگ
ا.ت:میشه بیای پیشم؟(خمار)
@اهه حتما بیب
ذهن تهیونگ:اهه خودشه بالاخره جواب داد
راوی:تهیونگ به سمت ا.ت میره و دو دستش رو بالای سرش میزاره و صورتشو نزدیک ا.ت میبره
@بگو عزیزم(بم)
ا.ت:میدونی الان دوست دارم چیکار کنم ؟ (آروم و ناز)
@بگو کوچولوی ددی (دارک)
که ....
شرط:فالور ۳۰
چطور بود؟
۵.۳k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.