هیونلیکس
هیونلیکس
p2
هیون: یعنی چی که نمیتونین بکشیدش ؟(داد)
هان:هی هیون اروم باش
هیون:نمیتونم ،اگر شما نمیتونین خودم میکشمش
*فلیکس ترسید*
هان:ببین اونا الان میان باید زودتر بریم....زود باش وگرنه کشته میشی
هیون: برام مهم نیست (یه اسلحه برداشت)خودم میکشمش
(در با شدت باز شد)
..کلی آدم اومدن داخل..
هان:گفتم میان
هیون:ایشششش... فلیکس (ترس)
*لیکسی هم با ترس داشت نگاه میکرد*
ویو هیون:دوویدم سمت اتاق فلیکس ولی تو اتاق نبود اومدم پایین و پشت دیوار دیدمش سریع بغلش کردم و از خونه بردمش بیرون.
هیون:ببین عزیزم من الان یه کار مهم دارم باشه؟
فلیکس:ولی..اونا اسلحه دارن*ترس*
هیون:نترس دیگه زود میام فقط برو خونه ی برادرت مینهو باشه؟
فلیکس:اما...
هیون:اما نداره دیگه برو
فلیکس: باشه..دوست دارم (هیون بغل کرد)
هیون:منم دوست دارم عشقم برو اینجا خطرناکه
فلیکس بدو بدو رفت
هیون برگشت تو خونه
هان:کم.کمک(اروم)
هیون:برادرمو ول کنید ای حرو*مزاده ها
(هیون شروع کرد به شلیک کردن)
هان ازاد شد و به برادرش کمک کرد
( سه ساعت بعد)
هیون داشت به سمت خونه ی مینهو میرفت
زنگ درو زد
فلیکس درو باز کرد
ویو فلیکس:اومدم خونه ی برادرم و تا درو باز کرد پریدم تو بغلش و شروع کردم به گریه کردن بعد از چند دقیقه حالم بهتر شد و همه چیزو براش تعریف کردم اونم برای اینکه ارومم کنه براید استایل بغلم کرد و منو برد تو آشپزخونه و بهم کلی خوراکی داد.بهش زنگ زدن و مجبور شد بره شرکتش که زنگ درو زدن منم فکر کردم مینهو عه درو باز کردم ولی قیافه ی خونی ی هیونو دیدم لباس سفیدش پر از خون شده بود و چهرش هم خیلی ترسناک بود.
هیون:خب بیا بغلم
فلیکس:نمیام
هیون:چرا؟
فلیکس:کثیف میشم
هیون:باید بهش عادت کنی
فلیکس:برو لباستو عوض کن
هیون:اینجا که لباس ندارم
فلیکس:یکی از لباسای مینهو رو بپوش
مینهو:سلم
فلیکس پرید بغل مینهو
فلیکس:لی مین هو چجوری تونستی منو سه ساعت تنها بزاری
هیون..........
خماری 😜
شرایط
25کامنت
17لایک
بای بای 🪐✨
p2
هیون: یعنی چی که نمیتونین بکشیدش ؟(داد)
هان:هی هیون اروم باش
هیون:نمیتونم ،اگر شما نمیتونین خودم میکشمش
*فلیکس ترسید*
هان:ببین اونا الان میان باید زودتر بریم....زود باش وگرنه کشته میشی
هیون: برام مهم نیست (یه اسلحه برداشت)خودم میکشمش
(در با شدت باز شد)
..کلی آدم اومدن داخل..
هان:گفتم میان
هیون:ایشششش... فلیکس (ترس)
*لیکسی هم با ترس داشت نگاه میکرد*
ویو هیون:دوویدم سمت اتاق فلیکس ولی تو اتاق نبود اومدم پایین و پشت دیوار دیدمش سریع بغلش کردم و از خونه بردمش بیرون.
هیون:ببین عزیزم من الان یه کار مهم دارم باشه؟
فلیکس:ولی..اونا اسلحه دارن*ترس*
هیون:نترس دیگه زود میام فقط برو خونه ی برادرت مینهو باشه؟
فلیکس:اما...
هیون:اما نداره دیگه برو
فلیکس: باشه..دوست دارم (هیون بغل کرد)
هیون:منم دوست دارم عشقم برو اینجا خطرناکه
فلیکس بدو بدو رفت
هیون برگشت تو خونه
هان:کم.کمک(اروم)
هیون:برادرمو ول کنید ای حرو*مزاده ها
(هیون شروع کرد به شلیک کردن)
هان ازاد شد و به برادرش کمک کرد
( سه ساعت بعد)
هیون داشت به سمت خونه ی مینهو میرفت
زنگ درو زد
فلیکس درو باز کرد
ویو فلیکس:اومدم خونه ی برادرم و تا درو باز کرد پریدم تو بغلش و شروع کردم به گریه کردن بعد از چند دقیقه حالم بهتر شد و همه چیزو براش تعریف کردم اونم برای اینکه ارومم کنه براید استایل بغلم کرد و منو برد تو آشپزخونه و بهم کلی خوراکی داد.بهش زنگ زدن و مجبور شد بره شرکتش که زنگ درو زدن منم فکر کردم مینهو عه درو باز کردم ولی قیافه ی خونی ی هیونو دیدم لباس سفیدش پر از خون شده بود و چهرش هم خیلی ترسناک بود.
هیون:خب بیا بغلم
فلیکس:نمیام
هیون:چرا؟
فلیکس:کثیف میشم
هیون:باید بهش عادت کنی
فلیکس:برو لباستو عوض کن
هیون:اینجا که لباس ندارم
فلیکس:یکی از لباسای مینهو رو بپوش
مینهو:سلم
فلیکس پرید بغل مینهو
فلیکس:لی مین هو چجوری تونستی منو سه ساعت تنها بزاری
هیون..........
خماری 😜
شرایط
25کامنت
17لایک
بای بای 🪐✨
۴.۷k
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.