" تنهایی "
" تنهایی "
#پارتسوم
و با خودم گفتم ، خوبه اینارو خونده بودم ،
خودکارمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن جوابات ،
تقریبا همه ی سوالات و نوشتم و از خودم مطمئن بودم ، پاشدم و برگهمو به خانوم یو سوک دادم و نشستم ،
خانوم یو سوك اعلام کرد که بخاطر امتحان دیگه نیاز نیست تا آخرین تایم سر کلاش باشیم و میتونیم بعد دادن امتحان به خونه بریم `
با این حرف معلم یوری خوشحال شد و سریع به من نگاه کرد ، به این منظور که باهات کار مهمی دارم خیلی سرد نگاهش کردم که لبخنده روی لبش محو شد
برگشتم و تمومی وسایل روی میزمرو داخل کیف گذاشتم و راه افتادم که برم کتابخونه تا منتظر حرفش باشم ،
تو مغزم میگفتم حتما میخواد بیاد و بگه یکی از کتاب هاتو بده یا بگه من این درسو بلخره بعد سال ها یاد گرفتم یا هنوز یاد نگرفتم و برام توضیح بده ،
یوری با دوییدن به سمتم اومد و گفت
+ حالت خوبه ؟
-ممنون،کار مهمت رو بگو!!
+ راستش خجالت میکشم ، بخاطر همین میخواستم بهت زنگ بزنم و بگم-_-
- خب اگه میخوای برم خونه و زنگ بزن بگو ؟!
+ ن..نه میگم ،
+ خب ببین من میدونم که تو زیاد توی این مدرسه هیچ دوستی نداری و این باعث رنجت میشه ، امروز دیدم که داشتی بچه های پایه بالا رو نگاه میکردی و ناراحت شدی ،
- چطور ؟!
#پارتسوم
و با خودم گفتم ، خوبه اینارو خونده بودم ،
خودکارمو برداشتم و شروع کردم به نوشتن جوابات ،
تقریبا همه ی سوالات و نوشتم و از خودم مطمئن بودم ، پاشدم و برگهمو به خانوم یو سوک دادم و نشستم ،
خانوم یو سوك اعلام کرد که بخاطر امتحان دیگه نیاز نیست تا آخرین تایم سر کلاش باشیم و میتونیم بعد دادن امتحان به خونه بریم `
با این حرف معلم یوری خوشحال شد و سریع به من نگاه کرد ، به این منظور که باهات کار مهمی دارم خیلی سرد نگاهش کردم که لبخنده روی لبش محو شد
برگشتم و تمومی وسایل روی میزمرو داخل کیف گذاشتم و راه افتادم که برم کتابخونه تا منتظر حرفش باشم ،
تو مغزم میگفتم حتما میخواد بیاد و بگه یکی از کتاب هاتو بده یا بگه من این درسو بلخره بعد سال ها یاد گرفتم یا هنوز یاد نگرفتم و برام توضیح بده ،
یوری با دوییدن به سمتم اومد و گفت
+ حالت خوبه ؟
-ممنون،کار مهمت رو بگو!!
+ راستش خجالت میکشم ، بخاطر همین میخواستم بهت زنگ بزنم و بگم-_-
- خب اگه میخوای برم خونه و زنگ بزن بگو ؟!
+ ن..نه میگم ،
+ خب ببین من میدونم که تو زیاد توی این مدرسه هیچ دوستی نداری و این باعث رنجت میشه ، امروز دیدم که داشتی بچه های پایه بالا رو نگاه میکردی و ناراحت شدی ،
- چطور ؟!
۹۶۵
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.