چند پارتی نامجون
#چند_پارتی_نامجون
پارت 1
ویو سوجین.
امروز بعد از سالها تصمیم گرفتم برم پیش مامانم اونم بدون اجازه نامجون چون میدونه پدرم منو اذیت میکنه و همیشه جوری رفتار میکنه که انگار بچه خودش نیستم و از ی پدر دیگه ام هعییی بخاطر همین تصمیم گرفتم زمانی برم ک نامجون سرش با شرکت و باند گرمه و بابامم خونه نیست نامجون معمولا ساعت ۱۲ ظهر میره شرکت تا ساعت ۶ غروب
پدرمم ساعت ۱ ظهر میره تا ۸ شب الان ساعت ۲:۳۰ بود سریع راه افتادم تا بتونم زود برگردم
ساعت ۳:۱۰ رسیدم زنگ درو زدم مامانم درو باز کرد
م سوجین: سلام فرشته ی من.(تاکید کنم سوجین با مامانش خوبه فقط پدرش اذیتش میکنه ولی چون مامانش از باباش میترسه هیچوقت نتونسته وسط دعوا چیزی بگه)
سوجین: سلام مامان خوبی؟
م سوجین: خوبم مامان تو خوبی نامجون خوبه؟
سوجین: خوبیم خداروشکر😆
همینطور مشغول صحبت با مامانم بودیم که در خونه باز شد....
پارت 1
ویو سوجین.
امروز بعد از سالها تصمیم گرفتم برم پیش مامانم اونم بدون اجازه نامجون چون میدونه پدرم منو اذیت میکنه و همیشه جوری رفتار میکنه که انگار بچه خودش نیستم و از ی پدر دیگه ام هعییی بخاطر همین تصمیم گرفتم زمانی برم ک نامجون سرش با شرکت و باند گرمه و بابامم خونه نیست نامجون معمولا ساعت ۱۲ ظهر میره شرکت تا ساعت ۶ غروب
پدرمم ساعت ۱ ظهر میره تا ۸ شب الان ساعت ۲:۳۰ بود سریع راه افتادم تا بتونم زود برگردم
ساعت ۳:۱۰ رسیدم زنگ درو زدم مامانم درو باز کرد
م سوجین: سلام فرشته ی من.(تاکید کنم سوجین با مامانش خوبه فقط پدرش اذیتش میکنه ولی چون مامانش از باباش میترسه هیچوقت نتونسته وسط دعوا چیزی بگه)
سوجین: سلام مامان خوبی؟
م سوجین: خوبم مامان تو خوبی نامجون خوبه؟
سوجین: خوبیم خداروشکر😆
همینطور مشغول صحبت با مامانم بودیم که در خونه باز شد....
۲.۶k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.