پارت ۶۹۷
پارت ۶۹۷
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
ارمیتا:ملی ما میریم کار داشتی پایین توی اشپز خونه ایم...
مبینا و ارمیتا رفتن به عکس توی دستم نگاه کردم...عکس دونفریمون...ای بابا چرا قبول کردم بیام اینجا...از دل تنگی دارم میمیرم...رو تختم دراز کشیدم...انقدر به عکسمون و خاطراتمون فکر کردم که متوجه گذر زمان نشدم ...اما با در زدنای پیاپی به خودم اومدم ...باز چیشده...سریع عکسو گذاشتم زیر بالشم خودمو تو اینه نگا کردم خوب بودم...ولی چشام بخاطر بغض قرمز بود...
_اومدم بابا درو شکوندی...
قفل درو باز کردم مهین دست به سینه وایستاده بود...
_معلوم هست چه غلطی میکنی...کارت شده بخور بخواب...
_/یه ربع بعد تایم خاموشیه مهین جون ارباب هم تا الان خوابیده میگی چیکار کنم...
_یه ربع! خیلیه...ارباب شیر عسل میخواد گفته حتما هم تو درست کنی...
ایش مرتیکه نصفه شبی شیر نخوره نمیشه دیگه...
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
ارمیتا:ملی ما میریم کار داشتی پایین توی اشپز خونه ایم...
مبینا و ارمیتا رفتن به عکس توی دستم نگاه کردم...عکس دونفریمون...ای بابا چرا قبول کردم بیام اینجا...از دل تنگی دارم میمیرم...رو تختم دراز کشیدم...انقدر به عکسمون و خاطراتمون فکر کردم که متوجه گذر زمان نشدم ...اما با در زدنای پیاپی به خودم اومدم ...باز چیشده...سریع عکسو گذاشتم زیر بالشم خودمو تو اینه نگا کردم خوب بودم...ولی چشام بخاطر بغض قرمز بود...
_اومدم بابا درو شکوندی...
قفل درو باز کردم مهین دست به سینه وایستاده بود...
_معلوم هست چه غلطی میکنی...کارت شده بخور بخواب...
_/یه ربع بعد تایم خاموشیه مهین جون ارباب هم تا الان خوابیده میگی چیکار کنم...
_یه ربع! خیلیه...ارباب شیر عسل میخواد گفته حتما هم تو درست کنی...
ایش مرتیکه نصفه شبی شیر نخوره نمیشه دیگه...
۱.۹k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.