پارت ۷۰۵
پارت ۷۰۵
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_/کدوم دخترا؟
_صداشونو تشخیص ندادم خاله ...
_/اشکال نداره عزیزم...چه نقشه ای بود...
_زیاد نفهمیدم اما یکی از اون دخترا گفت فردا وقتی ارباب و الینا میخوان برن پارتی اون دوتا میرن یه سری مدارک رو برمیدارن میدن به نوید خودشونم با پسره فرار میکنن...الینا هم توی مهمونی با پسراس...دقیقا همین جمله هارو گفتن...خیلی چیزارو متوجه نشدم خاله...
_/جالبه...دختر این میتونه یه فرصت عالی واسه تو باشه...
_چه فرصتی...
_/اگه نقشه ای اونارو خراب کنی و ارباب بفهمه واقعا اینا جاسوسن میدونی چقدر واسش عزیز میشی!!!
_راست میگیا بهش فکر نکرده بودم...بقیه ش با خودم خاله جون مرسی از فکرت...
محکم بغلش کردم...گونه شو بوس کردم از اتاقش اومدم بیرون...رفتم اتاقم...
ملینا و اذیتام نیومده بودن هنوز ...اما چجوری کارمو پیش ببرم...اها...فهمیدم ...رو تختم دراز کشیدم ساعتمو کوک کردم...چشام داشت گرم میشد که در سریع باز شد خاله مهین هراسون اومد داخل...
رمان MAM
به قلم م.ا
کپی و نشر رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد...
_/کدوم دخترا؟
_صداشونو تشخیص ندادم خاله ...
_/اشکال نداره عزیزم...چه نقشه ای بود...
_زیاد نفهمیدم اما یکی از اون دخترا گفت فردا وقتی ارباب و الینا میخوان برن پارتی اون دوتا میرن یه سری مدارک رو برمیدارن میدن به نوید خودشونم با پسره فرار میکنن...الینا هم توی مهمونی با پسراس...دقیقا همین جمله هارو گفتن...خیلی چیزارو متوجه نشدم خاله...
_/جالبه...دختر این میتونه یه فرصت عالی واسه تو باشه...
_چه فرصتی...
_/اگه نقشه ای اونارو خراب کنی و ارباب بفهمه واقعا اینا جاسوسن میدونی چقدر واسش عزیز میشی!!!
_راست میگیا بهش فکر نکرده بودم...بقیه ش با خودم خاله جون مرسی از فکرت...
محکم بغلش کردم...گونه شو بوس کردم از اتاقش اومدم بیرون...رفتم اتاقم...
ملینا و اذیتام نیومده بودن هنوز ...اما چجوری کارمو پیش ببرم...اها...فهمیدم ...رو تختم دراز کشیدم ساعتمو کوک کردم...چشام داشت گرم میشد که در سریع باز شد خاله مهین هراسون اومد داخل...
۲.۷k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.