زندگی مخفی پارت اول
#زندگی_مخفی
پارت اول
داشتم با بچه های پرورشگاه بازی میکردم که جیمین صدام کرد
جیمین:هی دختر چقدر دیگه شیفتت تموم میشه کار داریم ها اگه دیر بریم یونگی کلمونو میکَنه
رزی:آه دیشب تو آب نمک خوابیدی اینقدر نمکی باشه بابا یه نیم ساعت دیگه مونده بزار برم الان
خب ببخشید یادم رفت خودمو معرفی کنم من پارک چهیونگ هستم که همه منو رزی صدا میکنن
پارک جیمین برادر کوچیکه منه
من سه سال از جیمین بزرگ ترم پس منو نونا صدا میکنه
خب من و داداشم عضو بزرگ ترین باند پلیسی هستیم نه تنها تو کره بلکه تو کل جهان البته مخفی ترین باند هستیم که هیچکس حتی نمیدونه ما وجود داریم
من برای اینکه عضو اصلی هستم باید خودم رو یک فرد عادی توی جامعه نشون بدم
پس شغلی رو انتخاب کردم تا به صورت کیوتم بیاد البته نگید خودشیفته ام فقط حرفی که جیمین میگه رو گفتم
من تو یه پرورشگاه کار میکنم اینجا حدود ده تا دختر و پسر بچه بی سرپرست هستن
البته بیشترین دلیلی که من اینکار رو انتخاب کردم این بود که برای همه اینا بتونم مادری کنم حسی که خودم هیچوقت دریافت نکردم
جیمین: اونی بدو دیگه دیر میشه ها
رزی:اومدممممم
.....................................
یونگی درحالی که داره با جیمین تماس میگیره و صورت نگران و عصبی به خودش گرفته:این بار چندم هست که دارین دیر میکنید که حتی گوشیتون رو جواب نمیدید.
داشتم کم کم نگران میشدم که .....
اخبار:یه موشک رو مستقیم به پرورشگاهی در نزدیکی خیابان ۲۱ زدن و الان ۵ آمبولانس درحال راهی شدن به اونجاست
یونگی با دهن باز :دلیل دیر اومدنتون وای نه...
جواب بده رز بدو
آها
& سلام من پرستار هستم چیزی شده
گوشی دوستم دست شما چیکار میکنه ؟
& متاسفانه ایشون در پرورشگاهی بودن که ۵ دقیقه پیش بهش موشک شلیک شد
الان حالش چطوره؟
&خانم حالشون خوب نیست و ممکنه به بیمارستان نرسه
چی بگید دارین شوخی میکنیدددد رزی نباید چیزیش بشه نه این غیر ممکنه اون نباید مارو تنها بذاره اون قویه
& امیدواریم همین باشه
برادرش چی اون خوبه ؟
&بله حال ایشون خوبه فقط پاشون آسیب جدی دیده
خب کدوم بیمارستان بردینشون ؟؟
&بیمارستان توی خیابان اصلی
خیلی ممنون
................................
نمیدونم چطوری یوئیچ رو پیدا کردم و کتم رو پوشیدم و رفتم تو ماشین به جیسو خبر دارم و گفتم که به بقیه بگه
اصلا نباید بلایی سر این دوتا بیاد اگه اتفاقی برای یکیشون بیوفته اون یکی زنده نمیمونه اینا تنها خانواده همدیگه ان.
پارت اول
داشتم با بچه های پرورشگاه بازی میکردم که جیمین صدام کرد
جیمین:هی دختر چقدر دیگه شیفتت تموم میشه کار داریم ها اگه دیر بریم یونگی کلمونو میکَنه
رزی:آه دیشب تو آب نمک خوابیدی اینقدر نمکی باشه بابا یه نیم ساعت دیگه مونده بزار برم الان
خب ببخشید یادم رفت خودمو معرفی کنم من پارک چهیونگ هستم که همه منو رزی صدا میکنن
پارک جیمین برادر کوچیکه منه
من سه سال از جیمین بزرگ ترم پس منو نونا صدا میکنه
خب من و داداشم عضو بزرگ ترین باند پلیسی هستیم نه تنها تو کره بلکه تو کل جهان البته مخفی ترین باند هستیم که هیچکس حتی نمیدونه ما وجود داریم
من برای اینکه عضو اصلی هستم باید خودم رو یک فرد عادی توی جامعه نشون بدم
پس شغلی رو انتخاب کردم تا به صورت کیوتم بیاد البته نگید خودشیفته ام فقط حرفی که جیمین میگه رو گفتم
من تو یه پرورشگاه کار میکنم اینجا حدود ده تا دختر و پسر بچه بی سرپرست هستن
البته بیشترین دلیلی که من اینکار رو انتخاب کردم این بود که برای همه اینا بتونم مادری کنم حسی که خودم هیچوقت دریافت نکردم
جیمین: اونی بدو دیگه دیر میشه ها
رزی:اومدممممم
.....................................
یونگی درحالی که داره با جیمین تماس میگیره و صورت نگران و عصبی به خودش گرفته:این بار چندم هست که دارین دیر میکنید که حتی گوشیتون رو جواب نمیدید.
داشتم کم کم نگران میشدم که .....
اخبار:یه موشک رو مستقیم به پرورشگاهی در نزدیکی خیابان ۲۱ زدن و الان ۵ آمبولانس درحال راهی شدن به اونجاست
یونگی با دهن باز :دلیل دیر اومدنتون وای نه...
جواب بده رز بدو
آها
& سلام من پرستار هستم چیزی شده
گوشی دوستم دست شما چیکار میکنه ؟
& متاسفانه ایشون در پرورشگاهی بودن که ۵ دقیقه پیش بهش موشک شلیک شد
الان حالش چطوره؟
&خانم حالشون خوب نیست و ممکنه به بیمارستان نرسه
چی بگید دارین شوخی میکنیدددد رزی نباید چیزیش بشه نه این غیر ممکنه اون نباید مارو تنها بذاره اون قویه
& امیدواریم همین باشه
برادرش چی اون خوبه ؟
&بله حال ایشون خوبه فقط پاشون آسیب جدی دیده
خب کدوم بیمارستان بردینشون ؟؟
&بیمارستان توی خیابان اصلی
خیلی ممنون
................................
نمیدونم چطوری یوئیچ رو پیدا کردم و کتم رو پوشیدم و رفتم تو ماشین به جیسو خبر دارم و گفتم که به بقیه بگه
اصلا نباید بلایی سر این دوتا بیاد اگه اتفاقی برای یکیشون بیوفته اون یکی زنده نمیمونه اینا تنها خانواده همدیگه ان.
۲.۳k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.