تاوان انتخاب (پارت۳)
اون لباس، که دامن بلند چین دار داشت و رنگش کاراملی بود رو پوشیدم و موهای بلندم رو که تا کمرم می رسید باز گذاشتم.
به طرف سالن پذیرایی رفتم.
مثل اینکه مهمونی شروع شده بود.
اربا/ب جئون داشت میومد سمت من. خیلی شوکه شدم.
نگاهش به لباس و اندامم بود اصلا به قیافم نگاه نمی کرد.
دستشو جلوم دراز کرد..
_لیدی زیبا، خیلی خوش اوم..
تا اینکه چشمش به صورتم افتاد و بعد تو چشمام قفل شد.
تازه منو شناخت. و فهمید همون خدمت/کاریم که صب دیده بود.
پوزخند عمیقی رو صورتش نقش بست..
و دستشو انداخت تو جیبش
به برآمدگی س/ینه هام خیره شده بود.
_که اینطور..
ولی لباس من خیلی پوشیده بود..
لعنت/ی منحر/ف...
با قدم های محکم ازم دور شد و بین جمعیت مهمونا خودشو از جلو چشمم گم کرد.
چون کل عمارت رو تمیز کرده بودم، دیگه کارم تموم شده بود و از من کار نمی کشیدن. بلکه ند/یمه های دیگه داشتن از مهمونا پذیرایی می کردن.
به ستون کناریم تکیه داده بودم و سعی می کردم جلب توجه نکنم.
اربا/ب جئون داشت با همه ی دخترا لا/س می زد و بگو بخند می کرد.
منم با حسرت بهش خیره شده بودم.
تا اینکه سرشو برگردوند و به طور اتفاقی دوباره چشم تو چشم شدیم.
داشت می خندید.
زود نگاهمو ازش دزدیدم.
لپام سرخ شده بود.
تا اینکه صدای اربا/ب کیم از بلندگو پخش شد. روی سکو وایساده بود و روش به همه بود.
پدر شون و مادرشون هم بین جمعیت بودن. ما همه از اونا می ترسیدیم و می دونستیم که خیلیییی پولدارن..
ار/باب کیم :
=از مهمونا تشکر می کنم. خیلی خوش اومدین. امروز می خوام به عنوان فرزند ارشد گروه تجاری کیم، یه خبر مهم رو که همه منتظرش بودن اعلام کنم...
#فیک_تهیونگ #فیک #جونگ_کوک
#بی_تی_اس
به طرف سالن پذیرایی رفتم.
مثل اینکه مهمونی شروع شده بود.
اربا/ب جئون داشت میومد سمت من. خیلی شوکه شدم.
نگاهش به لباس و اندامم بود اصلا به قیافم نگاه نمی کرد.
دستشو جلوم دراز کرد..
_لیدی زیبا، خیلی خوش اوم..
تا اینکه چشمش به صورتم افتاد و بعد تو چشمام قفل شد.
تازه منو شناخت. و فهمید همون خدمت/کاریم که صب دیده بود.
پوزخند عمیقی رو صورتش نقش بست..
و دستشو انداخت تو جیبش
به برآمدگی س/ینه هام خیره شده بود.
_که اینطور..
ولی لباس من خیلی پوشیده بود..
لعنت/ی منحر/ف...
با قدم های محکم ازم دور شد و بین جمعیت مهمونا خودشو از جلو چشمم گم کرد.
چون کل عمارت رو تمیز کرده بودم، دیگه کارم تموم شده بود و از من کار نمی کشیدن. بلکه ند/یمه های دیگه داشتن از مهمونا پذیرایی می کردن.
به ستون کناریم تکیه داده بودم و سعی می کردم جلب توجه نکنم.
اربا/ب جئون داشت با همه ی دخترا لا/س می زد و بگو بخند می کرد.
منم با حسرت بهش خیره شده بودم.
تا اینکه سرشو برگردوند و به طور اتفاقی دوباره چشم تو چشم شدیم.
داشت می خندید.
زود نگاهمو ازش دزدیدم.
لپام سرخ شده بود.
تا اینکه صدای اربا/ب کیم از بلندگو پخش شد. روی سکو وایساده بود و روش به همه بود.
پدر شون و مادرشون هم بین جمعیت بودن. ما همه از اونا می ترسیدیم و می دونستیم که خیلیییی پولدارن..
ار/باب کیم :
=از مهمونا تشکر می کنم. خیلی خوش اومدین. امروز می خوام به عنوان فرزند ارشد گروه تجاری کیم، یه خبر مهم رو که همه منتظرش بودن اعلام کنم...
#فیک_تهیونگ #فیک #جونگ_کوک
#بی_تی_اس
۲.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.