تک پارتی جونگکوکـــ
_یاااا زیر پام علف سبز شد بیا پایین دیگههه
+جدیدا تیکه کلامای مامانمو ب کار میبری، خبریه؟ *خنده*
_من چی میگم تو چی میگی، یا میای پایین یا میای پایینننن
+باشه بابا اومدممم
کت چرمشو میپوشه و بدو بدو سمت کوک میره...بعد از بوس و بغل های مخصوصشون بالاخره از هم دل میکنن و سوار موتور میشن...
_سو...کجا بریم؟
+لاو ساعت دو نصفه شب کجا میخوای بری دقیقا؟!
_...عاا...خیابون گردی؟
+نظر جالبیه...
*دقایقی بعد...*
ات محکم کمر کوک و گرفته بود...یکی از دستاش زیر تیشرت کوک بود واسه همین ب راحتی میتونست سرمای یهوییه کوک و هس کنه...انگار ی چیزی شده بود...
_...ات...
+جونم؟...
_کلاه کاسکت و ا سرم بردار بزار سر خودت...
+هوم؟...چرا؟
برای اولین بار کوک صداشو بلند میکنه...
_گفتم بردار بزار سر خودت
ات بدون اینکه چیزی بگه فقط کلاه و برمیداره و میپوشه...دلش میخواست کلی پسر کوچولوشو ببوسه، ولی خب مث اینکه کوک قصد ترمز کردن نداشت...
_اتی؟
+هوم؟
_دوستم داری؟
+دیوونه شدی؟ معلومه ک دوست دارم...
_پس داد بزن بگو عاشقمی
...درخواستای عجیب کوک واس ات عادی شده بود...پس اتم با خنده شروع ب داد زدن کرد...
+عاشقتم جونگکوکییی
_بلندترر
+خیلی خیلی عاشقتم جئون جونگکوکک
یک
دو
سه
بوم...
ترمز بریده بود و کوک برای اخرین بار میخواست از زبون ات بشنوه ک واقعا دوستش داره...خیلی عاشق بود ک از جون خودش گذشت، کلاه کاسکت و ب ات داد ولی خودش ضربه مغزی شد، هوم؟...
زندگی همینه...
محض اطلاع این داستان واقعیه🗿💔
ولی جدا میشد ی چیز بهتر ازش دراورد من خیلی ریدم🗿
شما اینو در نظر نگیرین💔
+جدیدا تیکه کلامای مامانمو ب کار میبری، خبریه؟ *خنده*
_من چی میگم تو چی میگی، یا میای پایین یا میای پایینننن
+باشه بابا اومدممم
کت چرمشو میپوشه و بدو بدو سمت کوک میره...بعد از بوس و بغل های مخصوصشون بالاخره از هم دل میکنن و سوار موتور میشن...
_سو...کجا بریم؟
+لاو ساعت دو نصفه شب کجا میخوای بری دقیقا؟!
_...عاا...خیابون گردی؟
+نظر جالبیه...
*دقایقی بعد...*
ات محکم کمر کوک و گرفته بود...یکی از دستاش زیر تیشرت کوک بود واسه همین ب راحتی میتونست سرمای یهوییه کوک و هس کنه...انگار ی چیزی شده بود...
_...ات...
+جونم؟...
_کلاه کاسکت و ا سرم بردار بزار سر خودت...
+هوم؟...چرا؟
برای اولین بار کوک صداشو بلند میکنه...
_گفتم بردار بزار سر خودت
ات بدون اینکه چیزی بگه فقط کلاه و برمیداره و میپوشه...دلش میخواست کلی پسر کوچولوشو ببوسه، ولی خب مث اینکه کوک قصد ترمز کردن نداشت...
_اتی؟
+هوم؟
_دوستم داری؟
+دیوونه شدی؟ معلومه ک دوست دارم...
_پس داد بزن بگو عاشقمی
...درخواستای عجیب کوک واس ات عادی شده بود...پس اتم با خنده شروع ب داد زدن کرد...
+عاشقتم جونگکوکییی
_بلندترر
+خیلی خیلی عاشقتم جئون جونگکوکک
یک
دو
سه
بوم...
ترمز بریده بود و کوک برای اخرین بار میخواست از زبون ات بشنوه ک واقعا دوستش داره...خیلی عاشق بود ک از جون خودش گذشت، کلاه کاسکت و ب ات داد ولی خودش ضربه مغزی شد، هوم؟...
زندگی همینه...
محض اطلاع این داستان واقعیه🗿💔
ولی جدا میشد ی چیز بهتر ازش دراورد من خیلی ریدم🗿
شما اینو در نظر نگیرین💔
۲۵.۸k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.