مهم ترین دارایی بانتن
پارت ۶ ( پایان فصل اول)
از زبان هینا:
اون ایزانا بود ... ایزانا قبلا ی بار به کمپانی ما اومد و باهامون دنس کار کرد ولی آخه چرا باید اونو ت این شرایط ببینم؟؟؟
ایزانا آروم جلو اومد و در گوش مایکی چیزی گفت ک مایکی دست منو ول کرد و به سمت در خروجی رفت بقیه هم دنبالش و مایکی گفت: زود برمیگردم هینا و از در بیرون رفت من و ایزانا موندیم ک اون گفت
ایزانا : اسمت .. هینا بود.. درسته؟
هینا: بله هینا هستم
ایزانا: خوشگل شدی هینا .. ولی اینجا جای دختر نیست چرا اومدی؟ هوم؟
هینا: من نامزد مایکیم . کسی بم آسیب نمیزنه
ایزانا نزدیک تر اومد و بغلم ورد دم گوشم گفت: میدونم این یه دروغه ... ولی لو نمیدم به شرط اینکه .....
و با گفتن حرفم ی کمی جا خودم ک از بغلم آوند بیرون و دستمو گرفت و منو برد سمت ی سالن بزرگ ک اهنگ خفتی بخش بو و دنسرا داشتن میرقصیدن ک ایزانا روی مبل قرمز رنگی نشست و دست منم کشید ب معنای اینکه منم کنارش بشینم ک نشستم
ایزانا: واقعا.. از مایکی خوشت میاد؟
من ن کامل مایکی رو میشناسم ن ایزانا پس فقط گفتم
هینا: این موضوع شخصیه اما وقتی نامزدشم ینی دوسش دارم
ایزانا انگار یکمی عصبانی شد و گلوشو صاف کرد و ب کنار من نگاه کرد خط نگاهشو گرفتم و دیدم سانزو پشتمه
سانزو:بانو رئیس کارتون دارن
از کنار ایزانا بلند دشدپ و با گفتن کلمه ی (به امید دیدار) ازش خداحافظی کردم و با سانزو به سمت طبقه ی بالا رفتم ک اونجا بالکن بزرگی بود و کسی جز من و سانزو و مایکی نبود خواستم برم پیشش ک سانزو گفت: ناراحتش نکن
اوهومی گفتم و ب سمت مایکی قدم برداشتم
از زبان هینا:
اون ایزانا بود ... ایزانا قبلا ی بار به کمپانی ما اومد و باهامون دنس کار کرد ولی آخه چرا باید اونو ت این شرایط ببینم؟؟؟
ایزانا آروم جلو اومد و در گوش مایکی چیزی گفت ک مایکی دست منو ول کرد و به سمت در خروجی رفت بقیه هم دنبالش و مایکی گفت: زود برمیگردم هینا و از در بیرون رفت من و ایزانا موندیم ک اون گفت
ایزانا : اسمت .. هینا بود.. درسته؟
هینا: بله هینا هستم
ایزانا: خوشگل شدی هینا .. ولی اینجا جای دختر نیست چرا اومدی؟ هوم؟
هینا: من نامزد مایکیم . کسی بم آسیب نمیزنه
ایزانا نزدیک تر اومد و بغلم ورد دم گوشم گفت: میدونم این یه دروغه ... ولی لو نمیدم به شرط اینکه .....
و با گفتن حرفم ی کمی جا خودم ک از بغلم آوند بیرون و دستمو گرفت و منو برد سمت ی سالن بزرگ ک اهنگ خفتی بخش بو و دنسرا داشتن میرقصیدن ک ایزانا روی مبل قرمز رنگی نشست و دست منم کشید ب معنای اینکه منم کنارش بشینم ک نشستم
ایزانا: واقعا.. از مایکی خوشت میاد؟
من ن کامل مایکی رو میشناسم ن ایزانا پس فقط گفتم
هینا: این موضوع شخصیه اما وقتی نامزدشم ینی دوسش دارم
ایزانا انگار یکمی عصبانی شد و گلوشو صاف کرد و ب کنار من نگاه کرد خط نگاهشو گرفتم و دیدم سانزو پشتمه
سانزو:بانو رئیس کارتون دارن
از کنار ایزانا بلند دشدپ و با گفتن کلمه ی (به امید دیدار) ازش خداحافظی کردم و با سانزو به سمت طبقه ی بالا رفتم ک اونجا بالکن بزرگی بود و کسی جز من و سانزو و مایکی نبود خواستم برم پیشش ک سانزو گفت: ناراحتش نکن
اوهومی گفتم و ب سمت مایکی قدم برداشتم
۴.۶k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.