پارت ۱۲
در سرویس بهداشتی وقت تلف می کنم که خسته شود خودش قطع کند اما قطع نمی کند . هنوز پشت خط است .
الو الو می کند تماس را قطع می کنم و بعد به گریه می افتم .
اشک می ریزم برای خودم . برای اویی که آغوشش دیگر فقط مال من نیست .
سر در بالشت پنهان می کنم و اجازه می دهم اشک هایم بالشت زیر سرم را خیس کنند .
#گذشته_
مادرم با دیدنم هین بلندی می کشد چونان که انگار روح یا اجنه به خود دیده است .
به گونه استخوانیش چنگ می زند :
– این چه سر و وضعیه دختر ؟ تو اینجا چیکار میکنی ؟
می خواهم از کنارش بگذرم که از بازو نگهم می دارد : توکا ؟
پلک میزنم که اشک نریزم . با این سروضع نمی توانستم در خیابان بمانم .
تا همین جا هم کم از لات و لوت های خیابانی متلک نشنیده بودم .
– مگه با تو نیستم ؟
سر در یقه فرو می برم رو ندارم که مستقیم در چشمان مادرم نگاه بدوزم و بگویم عین تفاله بیرونم انداخته اند .
– چی شده؟ با شوهرت حرفت شده مادر ؟
– عابد ….
– یا امام حسین ….
بغضم را قورت می دهم :
– اومد ..اومد اونجا آبروریزی کرد … هرچی دهنش اومد گفت وای مامان …
مادرم فغان می کند و دلی که خود به خودی خود آشوب بود را آشوب تر می کند .
– گفتم این پسره عاقبت زهرشو می ریزه بهمون به گوشت نرفت ذلیل شده .
نا ندارم . سر به چهارچوب در تیکه می دهم :
– راهم نمیدی بیام تو ؟
راه باز می کند . سلانه سلانه قدم برمی دارم .
مادرم می گوید : شوهرت کجاست که تو با این سروضع اینجایی ؟
دلم نمی خواهد جواب بدهم . حوصله ندارم .پشت سرم میآید .
– توکا ؟
بینی بالا می کشم : بیمارستان .
– اونجا چرا؟
سرگیجه دارم تلوتلو می خورم . مادرم بازوم را نگه میدارد .
– چته مادر ؟ چرا تلو تلو میخوری ؟
نمی توانم جوابش را بدهم چشمانم سیاهی میرود و از حال می روم .
بی رمق که چشم باز می کنم گریه مادرم تشدید می شود.
اورژانس را خبر کرده . تکنسین اورژانس بالای سرم است . انژیوکت دارم .
سرگیجه دارم چشم می بندم که سقف دور سرم نچرخد .
مادرم یک ریز باعث و بانی حال روزم الانم را نفرین می کند .
تکنسین های اورژانس می خواهند بروند .
مادرم می گوید نیازی به بستری شدن در بیمارستان نیست ؟
در جواب می گویند که افت فشار و افت قند خونی ساده است . نیاز نیست که در بیمارستان بستری شوم .
تمام مدت عمداً چشم بسته نگه میدارم که مادرم سوال پیچم نکند .
حالم به اندازه کافی بد است . حوصله جواب پس دادن ندارم .
حضور کسی را کنار خودم حس می کنم ترلان است . می پرسد : چت شده تو ؟
با ترلان راحت ترم . خواهر است همدمم است . تفاوت سنی کمی داریم . حرف هم را می فهمیم .
چشم می گشایم و او پیشانی نمدارم را می بوسد :
– حرف نمیزنی ؟
الو الو می کند تماس را قطع می کنم و بعد به گریه می افتم .
اشک می ریزم برای خودم . برای اویی که آغوشش دیگر فقط مال من نیست .
سر در بالشت پنهان می کنم و اجازه می دهم اشک هایم بالشت زیر سرم را خیس کنند .
#گذشته_
مادرم با دیدنم هین بلندی می کشد چونان که انگار روح یا اجنه به خود دیده است .
به گونه استخوانیش چنگ می زند :
– این چه سر و وضعیه دختر ؟ تو اینجا چیکار میکنی ؟
می خواهم از کنارش بگذرم که از بازو نگهم می دارد : توکا ؟
پلک میزنم که اشک نریزم . با این سروضع نمی توانستم در خیابان بمانم .
تا همین جا هم کم از لات و لوت های خیابانی متلک نشنیده بودم .
– مگه با تو نیستم ؟
سر در یقه فرو می برم رو ندارم که مستقیم در چشمان مادرم نگاه بدوزم و بگویم عین تفاله بیرونم انداخته اند .
– چی شده؟ با شوهرت حرفت شده مادر ؟
– عابد ….
– یا امام حسین ….
بغضم را قورت می دهم :
– اومد ..اومد اونجا آبروریزی کرد … هرچی دهنش اومد گفت وای مامان …
مادرم فغان می کند و دلی که خود به خودی خود آشوب بود را آشوب تر می کند .
– گفتم این پسره عاقبت زهرشو می ریزه بهمون به گوشت نرفت ذلیل شده .
نا ندارم . سر به چهارچوب در تیکه می دهم :
– راهم نمیدی بیام تو ؟
راه باز می کند . سلانه سلانه قدم برمی دارم .
مادرم می گوید : شوهرت کجاست که تو با این سروضع اینجایی ؟
دلم نمی خواهد جواب بدهم . حوصله ندارم .پشت سرم میآید .
– توکا ؟
بینی بالا می کشم : بیمارستان .
– اونجا چرا؟
سرگیجه دارم تلوتلو می خورم . مادرم بازوم را نگه میدارد .
– چته مادر ؟ چرا تلو تلو میخوری ؟
نمی توانم جوابش را بدهم چشمانم سیاهی میرود و از حال می روم .
بی رمق که چشم باز می کنم گریه مادرم تشدید می شود.
اورژانس را خبر کرده . تکنسین اورژانس بالای سرم است . انژیوکت دارم .
سرگیجه دارم چشم می بندم که سقف دور سرم نچرخد .
مادرم یک ریز باعث و بانی حال روزم الانم را نفرین می کند .
تکنسین های اورژانس می خواهند بروند .
مادرم می گوید نیازی به بستری شدن در بیمارستان نیست ؟
در جواب می گویند که افت فشار و افت قند خونی ساده است . نیاز نیست که در بیمارستان بستری شوم .
تمام مدت عمداً چشم بسته نگه میدارم که مادرم سوال پیچم نکند .
حالم به اندازه کافی بد است . حوصله جواب پس دادن ندارم .
حضور کسی را کنار خودم حس می کنم ترلان است . می پرسد : چت شده تو ؟
با ترلان راحت ترم . خواهر است همدمم است . تفاوت سنی کمی داریم . حرف هم را می فهمیم .
چشم می گشایم و او پیشانی نمدارم را می بوسد :
– حرف نمیزنی ؟
۲.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.