اینم ی پارت کوچولو برای ۳۰۰ تای شدنمون
اینم ی پارت کوچولو برای ۳۰۰ تای شدنمون
ارباب و ددی
پارت ۱۵
ویو ات
وقتی برگشتیم خونه من رفتم تو اتاق خودم ته هم رفت اتاق خودش نفهمیدم چش شده بود حتی بهم شب بخیر هم نگفت
ذهنم درگیر بود ک با همین فکرها خوابم برد
ویو ته
توی مهمونی اخراش بود دیگه ات خیلی با کوکی گرم گرفته بود منم چون قول داده بودم گیر ندم هیچی نگفتم ولی این رفتارش خیلی ناراحتم کرد
هعب چ میشه کرد رفتم حموم لباسام رو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم داشتم ب ات فکر میکردم داشتم فکر میکردم ب خاطر این کارش اذیتش کنم یکم وای ک چ حالی بده بزار با آبجی خول خودم اوکی کنم قراره یکم اذیتش کنم
یاح یاح یاح
ویو فردا صبح
تصمیم گرفتم ی خورده با ات سرد باشم تا طبیعی تر بشه
+ صبح بخیر ته
_ اوم
+ تعجب
_ اماده شو برای سه روز میریم پیش یکی از رفیقام
+ کیه رفیقات ناقلا
_ ب ت ربطی ندارع رفیقمه حالا
+ ته چیزی شده
_ ب ت ربطی نداره
وای فکر کنم زیاده روی کردم حالا چیکار کنم
ولش حالا ی چی میشه بالاخره
+ باشه میرم آماده شم
_
ویو ات
واییی ای چش شده ناسلامتی منم مافیام ایششش دلم میخواد بزنمش.بزار بزنمش بعد برم
ی لگد برگردون خابوند توی صورتش و راه افتادم رفتم بالا
_ توی ذهنش
دیدی ریدم
آخرش هم یکی خابوند توی صورتم ای خدا ولش کن برم آماده شم
ویو موقع حرکت
+ ته میشه کمک کنی چمدون هامو بیارم
_ مگه دست نداری
+ خوب سنگینه
_ ب من ربطی ندارع
+ ته
_ بیا سوار شو
+ ناراحت
توی راه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد ساعت ۱۰ شب رسیدن ب بوسان
چون ساعت ۱ بعد از ظهر حرکت کردیم ساعت ۱۰ رسیدیم بوسان خیلی خستم بود ات خوابش برده بود ی هتل گرفتم تا آبجی جونم خنگم بیاد
( خوب ته ی آبجی کوچیک تر از خودش داره خواهرش ۲ دوسال از خودش کوچیک تره و اسمش هم کیم هایری هست چرا از این خودم استفاده کردم هم نمیدونم 🤣🤌 ولی بخاطر پدر ته اونا دور از هم بزرگ شدن ولی وقتی ته ۱۸ سالش شد ب طور مخفیانه با هایری ارتباط داشت و همدیگر رو میشناسن)
ات رو بر استایل بلند کردم و رفتیم توی اتاق ات رو گذاشتم روی تخت خیلی دلم براش تنگ شده با اینکه کل روز میبینمش بزارم دلم براش تنگ شده لبام رو روی لبای پفی ات گذاشتم و ی مک کوچولو زدم ک بیدار نشه و رفتم روی تخت خودم خوابیدم بخاطر کاری ک میکردم مجبور بودم دور از ات باشم
و خوابیدم
پایان
امشب هم میزارم اگر شد پارت بعد خیلی هیجانی میشه یاح یاح یاح یاح
ارباب و ددی
پارت ۱۵
ویو ات
وقتی برگشتیم خونه من رفتم تو اتاق خودم ته هم رفت اتاق خودش نفهمیدم چش شده بود حتی بهم شب بخیر هم نگفت
ذهنم درگیر بود ک با همین فکرها خوابم برد
ویو ته
توی مهمونی اخراش بود دیگه ات خیلی با کوکی گرم گرفته بود منم چون قول داده بودم گیر ندم هیچی نگفتم ولی این رفتارش خیلی ناراحتم کرد
هعب چ میشه کرد رفتم حموم لباسام رو عوض کردم روی تخت دراز کشیدم داشتم ب ات فکر میکردم داشتم فکر میکردم ب خاطر این کارش اذیتش کنم یکم وای ک چ حالی بده بزار با آبجی خول خودم اوکی کنم قراره یکم اذیتش کنم
یاح یاح یاح
ویو فردا صبح
تصمیم گرفتم ی خورده با ات سرد باشم تا طبیعی تر بشه
+ صبح بخیر ته
_ اوم
+ تعجب
_ اماده شو برای سه روز میریم پیش یکی از رفیقام
+ کیه رفیقات ناقلا
_ ب ت ربطی ندارع رفیقمه حالا
+ ته چیزی شده
_ ب ت ربطی نداره
وای فکر کنم زیاده روی کردم حالا چیکار کنم
ولش حالا ی چی میشه بالاخره
+ باشه میرم آماده شم
_
ویو ات
واییی ای چش شده ناسلامتی منم مافیام ایششش دلم میخواد بزنمش.بزار بزنمش بعد برم
ی لگد برگردون خابوند توی صورتش و راه افتادم رفتم بالا
_ توی ذهنش
دیدی ریدم
آخرش هم یکی خابوند توی صورتم ای خدا ولش کن برم آماده شم
ویو موقع حرکت
+ ته میشه کمک کنی چمدون هامو بیارم
_ مگه دست نداری
+ خوب سنگینه
_ ب من ربطی ندارع
+ ته
_ بیا سوار شو
+ ناراحت
توی راه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد ساعت ۱۰ شب رسیدن ب بوسان
چون ساعت ۱ بعد از ظهر حرکت کردیم ساعت ۱۰ رسیدیم بوسان خیلی خستم بود ات خوابش برده بود ی هتل گرفتم تا آبجی جونم خنگم بیاد
( خوب ته ی آبجی کوچیک تر از خودش داره خواهرش ۲ دوسال از خودش کوچیک تره و اسمش هم کیم هایری هست چرا از این خودم استفاده کردم هم نمیدونم 🤣🤌 ولی بخاطر پدر ته اونا دور از هم بزرگ شدن ولی وقتی ته ۱۸ سالش شد ب طور مخفیانه با هایری ارتباط داشت و همدیگر رو میشناسن)
ات رو بر استایل بلند کردم و رفتیم توی اتاق ات رو گذاشتم روی تخت خیلی دلم براش تنگ شده با اینکه کل روز میبینمش بزارم دلم براش تنگ شده لبام رو روی لبای پفی ات گذاشتم و ی مک کوچولو زدم ک بیدار نشه و رفتم روی تخت خودم خوابیدم بخاطر کاری ک میکردم مجبور بودم دور از ات باشم
و خوابیدم
پایان
امشب هم میزارم اگر شد پارت بعد خیلی هیجانی میشه یاح یاح یاح یاح
۷.۲k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.