عشق شیرین پارت ۴۳
جی هوپ:
بعد از رفتن جین رفتم توی اتاق به نایون زنگ بزنم....یونا میفهمید بدبخت بودما
نایون:بله
صداش خیلی غمگین بود
_میزاشتی دیرتر جواب میدادی
نایون:ببخشید
_ناراحتی؟
نایون:نه.
_قبلا که عشقم عشقم میکردی
نایون:حالم بده بعدا حرف میزنیم
برکشتم که دیدم یونا با اخم نگام میکنه
_زنگ میزنم خدافظ.
_من....
یونا:خفه شو جی هوپ خفه شو
_من که برات همه جیو توضیح دادم
یونا:میدونم ولی سخته برام
_کمتر از یه هفته دیگه تموم میشه...قول میدم
&&***
راوی:(دانای کل)
با قدم های آروم به سمت پنجره رفت.نسیم خنکی میوزید
لبه پنجره نشست
به عکسی که داخل دستش بود نگاه میکرد
عکسی که توی تمام سال همدمش بود....ولی صاحب عکس اونو نمیخواست
پرده اشک دیدش رو تار کرده بود....عکس رو به سمت لب رنگ پریدش برد
با لب های سفیدش عکس رو بوسید
زانو هایش را بغل کرد
اون فقط عاشق بود.....عاشق شدن که گناه نداره
عکس از دستش افتاد
پاهایش رو اویزان کرد
اون خسته شده بود
از تنهایی
از عشق یک طرفه
از زندگی
از همه چی....تنها راه جبران مرگ بود.....دلش مرگ میخواست
موهای مشکی رنگش رو به عقب فرستاد
لبخند تلخی زد
در اتاق با شتاب باز شد...پدرش هراسان داخل اتاق شد
با ترس گفت:چیکار میکنی دخترم؟
اروم ولی با بغض گفت:کاری که خیلی وقت پیش باید میکردم
پدرش با ترس میخواست نزدیکش بشه ولی با داد دخترش میخکوب شد
دختر:نیا جلو بابا....وگرنه حودمو میندازم
پدرش ترس از دست دادن دخترش تمام وجودش رو پر کرده بود
این دختر یادگار همسرش بود
دختر:بابایی یادته....یادته وقتی مامان رفت....تو برام هم مادری کردی هم پدری؟....هیجی برام کم نمیزاشتی....من فقط ۱۳ سالم بود که مامان رو از دست دادم....۱۳ سالم بود که مامان مرد....همنطور که من عاشق مامان بودم توام عاشقش بودی....ولی اون تنهامون گزاشت
بعد چند سال رفتم دانشگاه....یه پسر که اخم میکرد و به کسی اهمیت نمیداد قلبم رو احاطه کرد....شاید میتونستم با جی هوم باشم....اگه اذیتش نمیکردم...اگه با آبروش بازی نمیکردم....میتونستم باهاش یاشم....ولی اون قبول نکرد با من باشه
من گناهی نکردم....تنها گناه من عاشق شدن بود بابا
دختر اخرین نگاهش رو به زمین انداخت و با لبخند گفت:خداحافظ جی هوپم خدافظ برای همیشه
و خودشو پرت کرد پایین
پدرش با بهت به جای خالی دخترش نگاه میکرد
با سرعت خودشو رسوند پیش دخترش
صداش کرد ولی جوابی نشنید همه جای دخترش پر از خون شده بود
پدرش با فریاد گفت:چرا ابنکارو کردی دخترم...چرا نایونم؟من چیکار کنم بدون تو؟چه جوابی به مامانت بدم؟توهم مثل مامانت تنهام گزاشتی....توهم رفتی
عکسی که به خون آغوشته شده بود نگاه....اون عکس جی هوپ بود با نفرت به عکس نگاه کرد
**&&**
جی هوپ:
همه چی داشت خوب پیش میرفت
امروز توی مهمونی یونا با باباش اشتی کرد جین هم رفتارش مثل قبل شده بود
پریروز تب کرده بودم و یونا از نگرانی داشت میمیرد
یونا داشت سفره رو جمع میکرد که جین اومد پیشم
جین:با نایون حرف زدی؟
_نه
جین:چرا
_نمیتونم که ارلحظه خبر بگیرم ازش
جین:نایون و یونگبوک هردوشون غیبشون زده
_چی؟
&&***
یونگبوک:(راوی)
با کت و شلوار مشکی به قبر دخترش نگاه میکرد
باورش نمیشد که دخترش زیر خروار ها خاک خوابیده باشه
اشکی از چشماش خارج شد ولی زود پاک کرد شاید نمیخواست کسی اشکشو ببینه.
دوباره به عکس نگاه کرد با نفرت رفت سمت بادیگاردش
یونگبوک:بهتره شروع کنی
بادیگارد:چیو رئیس؟
یونگبوک عکس رو به سینه ی بادیگاردش کوبید و گفت:کارشو تموم کن....بکشش
بادیگارد:چشم رئیس
ادامه در پارت بعدی
بعد از رفتن جین رفتم توی اتاق به نایون زنگ بزنم....یونا میفهمید بدبخت بودما
نایون:بله
صداش خیلی غمگین بود
_میزاشتی دیرتر جواب میدادی
نایون:ببخشید
_ناراحتی؟
نایون:نه.
_قبلا که عشقم عشقم میکردی
نایون:حالم بده بعدا حرف میزنیم
برکشتم که دیدم یونا با اخم نگام میکنه
_زنگ میزنم خدافظ.
_من....
یونا:خفه شو جی هوپ خفه شو
_من که برات همه جیو توضیح دادم
یونا:میدونم ولی سخته برام
_کمتر از یه هفته دیگه تموم میشه...قول میدم
&&***
راوی:(دانای کل)
با قدم های آروم به سمت پنجره رفت.نسیم خنکی میوزید
لبه پنجره نشست
به عکسی که داخل دستش بود نگاه میکرد
عکسی که توی تمام سال همدمش بود....ولی صاحب عکس اونو نمیخواست
پرده اشک دیدش رو تار کرده بود....عکس رو به سمت لب رنگ پریدش برد
با لب های سفیدش عکس رو بوسید
زانو هایش را بغل کرد
اون فقط عاشق بود.....عاشق شدن که گناه نداره
عکس از دستش افتاد
پاهایش رو اویزان کرد
اون خسته شده بود
از تنهایی
از عشق یک طرفه
از زندگی
از همه چی....تنها راه جبران مرگ بود.....دلش مرگ میخواست
موهای مشکی رنگش رو به عقب فرستاد
لبخند تلخی زد
در اتاق با شتاب باز شد...پدرش هراسان داخل اتاق شد
با ترس گفت:چیکار میکنی دخترم؟
اروم ولی با بغض گفت:کاری که خیلی وقت پیش باید میکردم
پدرش با ترس میخواست نزدیکش بشه ولی با داد دخترش میخکوب شد
دختر:نیا جلو بابا....وگرنه حودمو میندازم
پدرش ترس از دست دادن دخترش تمام وجودش رو پر کرده بود
این دختر یادگار همسرش بود
دختر:بابایی یادته....یادته وقتی مامان رفت....تو برام هم مادری کردی هم پدری؟....هیجی برام کم نمیزاشتی....من فقط ۱۳ سالم بود که مامان رو از دست دادم....۱۳ سالم بود که مامان مرد....همنطور که من عاشق مامان بودم توام عاشقش بودی....ولی اون تنهامون گزاشت
بعد چند سال رفتم دانشگاه....یه پسر که اخم میکرد و به کسی اهمیت نمیداد قلبم رو احاطه کرد....شاید میتونستم با جی هوم باشم....اگه اذیتش نمیکردم...اگه با آبروش بازی نمیکردم....میتونستم باهاش یاشم....ولی اون قبول نکرد با من باشه
من گناهی نکردم....تنها گناه من عاشق شدن بود بابا
دختر اخرین نگاهش رو به زمین انداخت و با لبخند گفت:خداحافظ جی هوپم خدافظ برای همیشه
و خودشو پرت کرد پایین
پدرش با بهت به جای خالی دخترش نگاه میکرد
با سرعت خودشو رسوند پیش دخترش
صداش کرد ولی جوابی نشنید همه جای دخترش پر از خون شده بود
پدرش با فریاد گفت:چرا ابنکارو کردی دخترم...چرا نایونم؟من چیکار کنم بدون تو؟چه جوابی به مامانت بدم؟توهم مثل مامانت تنهام گزاشتی....توهم رفتی
عکسی که به خون آغوشته شده بود نگاه....اون عکس جی هوپ بود با نفرت به عکس نگاه کرد
**&&**
جی هوپ:
همه چی داشت خوب پیش میرفت
امروز توی مهمونی یونا با باباش اشتی کرد جین هم رفتارش مثل قبل شده بود
پریروز تب کرده بودم و یونا از نگرانی داشت میمیرد
یونا داشت سفره رو جمع میکرد که جین اومد پیشم
جین:با نایون حرف زدی؟
_نه
جین:چرا
_نمیتونم که ارلحظه خبر بگیرم ازش
جین:نایون و یونگبوک هردوشون غیبشون زده
_چی؟
&&***
یونگبوک:(راوی)
با کت و شلوار مشکی به قبر دخترش نگاه میکرد
باورش نمیشد که دخترش زیر خروار ها خاک خوابیده باشه
اشکی از چشماش خارج شد ولی زود پاک کرد شاید نمیخواست کسی اشکشو ببینه.
دوباره به عکس نگاه کرد با نفرت رفت سمت بادیگاردش
یونگبوک:بهتره شروع کنی
بادیگارد:چیو رئیس؟
یونگبوک عکس رو به سینه ی بادیگاردش کوبید و گفت:کارشو تموم کن....بکشش
بادیگارد:چشم رئیس
ادامه در پارت بعدی
۴.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.