«عشق از دوران بچگی»
«عشق از دوران بچگی»
p7
تهیونگ: رفتم سمتش و لبامو گذاشتم رو لباش
ا.ت: چیکار میکنی؟؟( ازش جدا شدم)
تهیونگ: حالا که میخوای بری یه لباتو بهم بده
ا.ت: نه دیرم میشه ( کیفشو برداشت)
تهیونگ: یه دقیقس
ا.ت: گفتم نه دیگه
تهیونگ: چرا؟
ا.ت: هوففففف... باشه
تهیونگ: لبامو کوبوندم رو لباش و مک زدم
ا.ت: هم راهی میکردم
تهیونگ: اومممم... مزشون عالیه بیب
~ 5 مین بعد ~
مامان ا.ت زنگ زد به گوشیش
ا.ت: از تهیونگ جدا شدم و جواب دادم
مامان ا.ت: سلام کجایی؟؟( نسبتا عصبی)
ا.ت: مامان دارم میام
مامان ا.ت: زود بیا ( قط کرد)
تهیونگ: مثل اینکه دیرت شده
ا.ت: اره... من دیگه میرم
تهیونگ: مراقب خودت باش
ا.ت: تو هم همینطور
تهیونگ: خدافظ
ا.ت: خدافظ ( رفت خونه)
~ رسید خونه ~
ا.ت: سلام مامان
مامان ا.ت: سلام.. کجا بودی؟
ا.ت: چند بار میپرسی؟ بیرون دیگه
مامان ا.ت: میدونم بیرون.. دقیقا کجا بودی؟
ا.ت: بعدا بهت میگم
مامان ا.ت: باشه حالا برو لباساتو عوض کن
ا.ت: باشه ( رفت تو اتاقش و لباساشو عوض کرد)
مامان ا.ت: ا.ت... بیا بابات کارت داره
ا.ت: اومدم... بله بابا؟
بابا ا.ت : ا.ت این حرفا رو میخواستم خیلی وقت پیش بهت بزنم ولی وقت نشد.... الان تو به یه سنی رسیدی که نیاز داری یه نفر بالا سرت باشه پس منو مادرت تصمیم گرفتیم که یه پسر مناسب برات پیدا کنیم که در کنار هم خوش بخت بشین
ا.ت: من قصد ازدواج ندارم ( میخواست بره)
بابا ا.ت: دیگه دیره فردا میان برای خواستگاری
ا.ت: چییی؟؟؟
بابا ا.ت: اروم باش اول ببینش بعد بگو نمیخوام
ا.ت: باشه
~ فردا ~
شرط ها:
15 تا لایک
10 تا کامنت
حمایت یادتون نره💕🫰🏻
p7
تهیونگ: رفتم سمتش و لبامو گذاشتم رو لباش
ا.ت: چیکار میکنی؟؟( ازش جدا شدم)
تهیونگ: حالا که میخوای بری یه لباتو بهم بده
ا.ت: نه دیرم میشه ( کیفشو برداشت)
تهیونگ: یه دقیقس
ا.ت: گفتم نه دیگه
تهیونگ: چرا؟
ا.ت: هوففففف... باشه
تهیونگ: لبامو کوبوندم رو لباش و مک زدم
ا.ت: هم راهی میکردم
تهیونگ: اومممم... مزشون عالیه بیب
~ 5 مین بعد ~
مامان ا.ت زنگ زد به گوشیش
ا.ت: از تهیونگ جدا شدم و جواب دادم
مامان ا.ت: سلام کجایی؟؟( نسبتا عصبی)
ا.ت: مامان دارم میام
مامان ا.ت: زود بیا ( قط کرد)
تهیونگ: مثل اینکه دیرت شده
ا.ت: اره... من دیگه میرم
تهیونگ: مراقب خودت باش
ا.ت: تو هم همینطور
تهیونگ: خدافظ
ا.ت: خدافظ ( رفت خونه)
~ رسید خونه ~
ا.ت: سلام مامان
مامان ا.ت: سلام.. کجا بودی؟
ا.ت: چند بار میپرسی؟ بیرون دیگه
مامان ا.ت: میدونم بیرون.. دقیقا کجا بودی؟
ا.ت: بعدا بهت میگم
مامان ا.ت: باشه حالا برو لباساتو عوض کن
ا.ت: باشه ( رفت تو اتاقش و لباساشو عوض کرد)
مامان ا.ت: ا.ت... بیا بابات کارت داره
ا.ت: اومدم... بله بابا؟
بابا ا.ت : ا.ت این حرفا رو میخواستم خیلی وقت پیش بهت بزنم ولی وقت نشد.... الان تو به یه سنی رسیدی که نیاز داری یه نفر بالا سرت باشه پس منو مادرت تصمیم گرفتیم که یه پسر مناسب برات پیدا کنیم که در کنار هم خوش بخت بشین
ا.ت: من قصد ازدواج ندارم ( میخواست بره)
بابا ا.ت: دیگه دیره فردا میان برای خواستگاری
ا.ت: چییی؟؟؟
بابا ا.ت: اروم باش اول ببینش بعد بگو نمیخوام
ا.ت: باشه
~ فردا ~
شرط ها:
15 تا لایک
10 تا کامنت
حمایت یادتون نره💕🫰🏻
۵.۹k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.