فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۲۳
فیک( هنوزم دوست دارم ) پارت ۲۳
ا.ت ویو
ا.ت: یجوری دیوونه!
نامجون: آره
ا.ت: و توعم تنهاش گذاشتی...
نامجون: نمیشد کارش کرد اینجا در خطره...
ا.ت: اونجا نیس...
نامجون: خب مطمئن نیستم..
ا.ت: آره تنهاش گذاشتی...و فک میکنی اونجا میتونه تو امنیت زندگی کنه...فک کردی با اون حالت روحیش میتونه تنهایی زندگی کنه فک کردی اگه بهت نیاز داشته باشه به حرفات به بغلت به وجودت چیکار کنه...
نامجون: نمیشه اينجا با خودم نگهدارمش..
ا.ت: پس منو هم ول کن...
نامجون: اونوقت چرا؟
ا.ت: تو اگه میدونستی کسیکه دوست داره کسیکه فک میکنه با تو یه نسبتی داره هیچوقت ولش نمیکردی...
نامجون: الان این دعوا واسه خواهرمه...
ا.ت: این دعوا نیس حقیقته...ما داریم از حقیقت حرف میزنیم...
نامجون: پس چیکار کنم...
ا.ت: بیارش اینجا..
نامجون: اینجا؟
ا.ت: آره...
نامجون: نمیشه من نمیتونم اینجا ازش مراقبت کنم...
ا.ت: نامجون یا بیارش یا منم نیستم...
نامجون: چرا درکم نمیکنی..من نمیتونم اونو هم از دست بدم...
ا.ت: پس منو از دست میدی...
اوف کلافهِ کشید و از کنارم بلند شد...دستی بین موهاش کرد و دوباره گفت.
نامجون: ا.ت اینجا تو خطره .
ا.ت: اما اونجا بیشتر تو خطره..اینجا تو من جونگکوک هستیم اما اونجا بجز خدمتکار و بادیگارد کسی دیگهی نیس...
نامجون: ا.ت این کارو نکن...
ا.ت: میدونی اگه حالش بد بشه نبودن کسی کنارش ناامیدش میکنه...حالشو بدتر میکنه.
..
بدون حرف دوباره رفت بيرون...حرف زدن باهاش بیفایده ست...اون خواهرشو تو بدترین حالت ول کرده اونوقت من ازش انتظار داشته باشم که ولم نکنه..خدا میدونه حالش چقد بده...نامجون چرا اینقد خودخواه ست...چرا فقط به خودش فک میکنه....اون خواهرشه...و به کمک نامجون نیاز داره اما این گرفته تو اون حالت تنهاش گذاشته...
دوباره رو تخت دراز کشیدم چشمامو بستم که به ثانیه نکشید خوابیدم...
..
.
با صدا در چشمامو باز کردم رو تخت نشستم و اجازه ورود و دادم که یه دختر جوون اومد تو...و گفت.
خدمتکار: سلام خانم...ارباب کیم گفتن واسه شام بیاین پایین...
ا.ت: باشه...میتونی بری...
خدمتکار رفت..منم از جام بلند شدم دستشویی رفتم و یه آبی به دست و صورتم زدم...و از اتاقم بیرون شدم...از پله ها پایین میرفتم که بجز صدا نامجون و جونگکوک یه صدا دیگه هم بود...
غلط املایی بود معذرت 🌸
نمیدونم چرا حمایتا هر روز کمتر میشه..؟؟
و منم دیگه اون ذوق و اشتياق رو مث قبل واسه نوشتن ندارم؟☹
ا.ت ویو
ا.ت: یجوری دیوونه!
نامجون: آره
ا.ت: و توعم تنهاش گذاشتی...
نامجون: نمیشد کارش کرد اینجا در خطره...
ا.ت: اونجا نیس...
نامجون: خب مطمئن نیستم..
ا.ت: آره تنهاش گذاشتی...و فک میکنی اونجا میتونه تو امنیت زندگی کنه...فک کردی با اون حالت روحیش میتونه تنهایی زندگی کنه فک کردی اگه بهت نیاز داشته باشه به حرفات به بغلت به وجودت چیکار کنه...
نامجون: نمیشه اينجا با خودم نگهدارمش..
ا.ت: پس منو هم ول کن...
نامجون: اونوقت چرا؟
ا.ت: تو اگه میدونستی کسیکه دوست داره کسیکه فک میکنه با تو یه نسبتی داره هیچوقت ولش نمیکردی...
نامجون: الان این دعوا واسه خواهرمه...
ا.ت: این دعوا نیس حقیقته...ما داریم از حقیقت حرف میزنیم...
نامجون: پس چیکار کنم...
ا.ت: بیارش اینجا..
نامجون: اینجا؟
ا.ت: آره...
نامجون: نمیشه من نمیتونم اینجا ازش مراقبت کنم...
ا.ت: نامجون یا بیارش یا منم نیستم...
نامجون: چرا درکم نمیکنی..من نمیتونم اونو هم از دست بدم...
ا.ت: پس منو از دست میدی...
اوف کلافهِ کشید و از کنارم بلند شد...دستی بین موهاش کرد و دوباره گفت.
نامجون: ا.ت اینجا تو خطره .
ا.ت: اما اونجا بیشتر تو خطره..اینجا تو من جونگکوک هستیم اما اونجا بجز خدمتکار و بادیگارد کسی دیگهی نیس...
نامجون: ا.ت این کارو نکن...
ا.ت: میدونی اگه حالش بد بشه نبودن کسی کنارش ناامیدش میکنه...حالشو بدتر میکنه.
..
بدون حرف دوباره رفت بيرون...حرف زدن باهاش بیفایده ست...اون خواهرشو تو بدترین حالت ول کرده اونوقت من ازش انتظار داشته باشم که ولم نکنه..خدا میدونه حالش چقد بده...نامجون چرا اینقد خودخواه ست...چرا فقط به خودش فک میکنه....اون خواهرشه...و به کمک نامجون نیاز داره اما این گرفته تو اون حالت تنهاش گذاشته...
دوباره رو تخت دراز کشیدم چشمامو بستم که به ثانیه نکشید خوابیدم...
..
.
با صدا در چشمامو باز کردم رو تخت نشستم و اجازه ورود و دادم که یه دختر جوون اومد تو...و گفت.
خدمتکار: سلام خانم...ارباب کیم گفتن واسه شام بیاین پایین...
ا.ت: باشه...میتونی بری...
خدمتکار رفت..منم از جام بلند شدم دستشویی رفتم و یه آبی به دست و صورتم زدم...و از اتاقم بیرون شدم...از پله ها پایین میرفتم که بجز صدا نامجون و جونگکوک یه صدا دیگه هم بود...
غلط املایی بود معذرت 🌸
نمیدونم چرا حمایتا هر روز کمتر میشه..؟؟
و منم دیگه اون ذوق و اشتياق رو مث قبل واسه نوشتن ندارم؟☹
۸.۴k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.