آواز عشق
#آواز_عشق
#پارت_۲
_بریم.
سه تایی از پله ها اومدیم پایین
و سوار ماشین شدیم
*۳۰ دقیقه بعد*
سه تایی از ماشین پیاده شدیم
و وارد باغ ویلا شدیم
یجی:من اینجا اگه یه پسر رو نتونم مال خودم کنم به درد لای جرز دیوار میخورم
لیسا:بخاطر همین اومدیم،توقع داری
گیرمون هم نیاد؟
_ساکت شین بادیگارد ها اومدن.
لیسا و یجی ساکت شدن و بادیگارد کت و شلواری و هیکلی اومد سمتمون
و با یه صدای مردونه ای گفت
بادیگارد:خوش اومدید خانم ها...میتونم کارت دعوتتون رو ببینم؟
_البته..بفرمایین جناب.
کارت دعوت دعوت از کیفم درآوردم و دادم بهش
بادیگارد:بله درسته...خوش اومدین بفرمایین.
لبخند مرموزی زدم و سه تایی وارد ویلا شدیم
_یجی...کارت حرف نداشت دختر
یجی:ما اینم دیگه...یجوری کارت دعوت رو چاپ کردم که عقل جن هم بهش نرسید
لیسا:باشه بابا حالا ساکت باش،کل مهمونا فهمیدن ما کلاهبرداریم
_از الان به بعد ما سه تا همو نمی شناسیم
پراکنده میشیم و ساعت ۲ شب در پشتی
با هم میریم خونه،فهمیدین؟
لیسا و یجی همزمان:بله.
سرمو تکون دادم و به سمت مستقیم قدم برداشتم،یجی به سمت راست رفت و لیسا به سمت چپ راهرو
#پارت_۲
_بریم.
سه تایی از پله ها اومدیم پایین
و سوار ماشین شدیم
*۳۰ دقیقه بعد*
سه تایی از ماشین پیاده شدیم
و وارد باغ ویلا شدیم
یجی:من اینجا اگه یه پسر رو نتونم مال خودم کنم به درد لای جرز دیوار میخورم
لیسا:بخاطر همین اومدیم،توقع داری
گیرمون هم نیاد؟
_ساکت شین بادیگارد ها اومدن.
لیسا و یجی ساکت شدن و بادیگارد کت و شلواری و هیکلی اومد سمتمون
و با یه صدای مردونه ای گفت
بادیگارد:خوش اومدید خانم ها...میتونم کارت دعوتتون رو ببینم؟
_البته..بفرمایین جناب.
کارت دعوت دعوت از کیفم درآوردم و دادم بهش
بادیگارد:بله درسته...خوش اومدین بفرمایین.
لبخند مرموزی زدم و سه تایی وارد ویلا شدیم
_یجی...کارت حرف نداشت دختر
یجی:ما اینم دیگه...یجوری کارت دعوت رو چاپ کردم که عقل جن هم بهش نرسید
لیسا:باشه بابا حالا ساکت باش،کل مهمونا فهمیدن ما کلاهبرداریم
_از الان به بعد ما سه تا همو نمی شناسیم
پراکنده میشیم و ساعت ۲ شب در پشتی
با هم میریم خونه،فهمیدین؟
لیسا و یجی همزمان:بله.
سرمو تکون دادم و به سمت مستقیم قدم برداشتم،یجی به سمت راست رفت و لیسا به سمت چپ راهرو
۲.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.