عشقه دردسرساز p²
عشقه دردسرساز p²
بعد دستمو ول کرد و رفت چشمامو تو چشمم چرخوندم از کلاس اومدم بیرون کمی مدرسه رو گشتم و بعد برگشتم کلاس و رفتم سرجام نشستم حوصله هیچ کس رو نداشتم کسی که جلوم میشست برگشت طرفم هان: هانم میای دوست شیم؟!@ دوست؟
خب راستش رو بخوایین من تا حالا دوستی نداشتم البته یه دوست داشتم که رفیق نیمه راه شد هان: هوم دوست @ خب...باشه هان: اسمت فلیکسه درسته؟@اره هان: میای با هم بریم کافه؟@ من زیاد...
نزاشت حرفم رو ادامه بدم هان: اشکال نداره پاشو بریم@ هی بریم
هیونجین.
با چان و لینو و چانگبین هیونگ و ای ان و سونگمین رفتیم حیاط رو نشستیم رو نیمکت داشتیم که حرف میزدیم تازه وارد هارو دیدم حواسم به اونا بود که چانگبین: یا کجایی؟! ۱۰ بار صدات کردم اونا کین که اینطوری بهشون زل زدی؟ ای ان: تازه اومدن چانگبین: خب؟ سونگمین: خب که خب دیگه چی میخای بدونی؟ چانگبین: یا من ازت بزرگترما سونگمین: باش
چانگبین تا خواست بزنتش که چان جلوش رو گرفت چان: باز شما افتادین به جون هم؟ چانگبین: اون شروع کرد چان: خیلی خوب باشه هیونجین ~ بله هیونگ چان: بریم کافه؟ ~ برای چی؟ چان: همینجوری ~ باشه بریم
من که از خدام بود همگی با هم وارد کافه شدیم دیدم فلیکس و هان کار هم نشستن نشستیم و قهوه سفارش دادیم چان هیونگ پاشد رفت پیش اونا
بعد دستمو ول کرد و رفت چشمامو تو چشمم چرخوندم از کلاس اومدم بیرون کمی مدرسه رو گشتم و بعد برگشتم کلاس و رفتم سرجام نشستم حوصله هیچ کس رو نداشتم کسی که جلوم میشست برگشت طرفم هان: هانم میای دوست شیم؟!@ دوست؟
خب راستش رو بخوایین من تا حالا دوستی نداشتم البته یه دوست داشتم که رفیق نیمه راه شد هان: هوم دوست @ خب...باشه هان: اسمت فلیکسه درسته؟@اره هان: میای با هم بریم کافه؟@ من زیاد...
نزاشت حرفم رو ادامه بدم هان: اشکال نداره پاشو بریم@ هی بریم
هیونجین.
با چان و لینو و چانگبین هیونگ و ای ان و سونگمین رفتیم حیاط رو نشستیم رو نیمکت داشتیم که حرف میزدیم تازه وارد هارو دیدم حواسم به اونا بود که چانگبین: یا کجایی؟! ۱۰ بار صدات کردم اونا کین که اینطوری بهشون زل زدی؟ ای ان: تازه اومدن چانگبین: خب؟ سونگمین: خب که خب دیگه چی میخای بدونی؟ چانگبین: یا من ازت بزرگترما سونگمین: باش
چانگبین تا خواست بزنتش که چان جلوش رو گرفت چان: باز شما افتادین به جون هم؟ چانگبین: اون شروع کرد چان: خیلی خوب باشه هیونجین ~ بله هیونگ چان: بریم کافه؟ ~ برای چی؟ چان: همینجوری ~ باشه بریم
من که از خدام بود همگی با هم وارد کافه شدیم دیدم فلیکس و هان کار هم نشستن نشستیم و قهوه سفارش دادیم چان هیونگ پاشد رفت پیش اونا
۵.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.