(بچه ها پرش زمانی رو میبرم سمت آزمون)
(بچه ها پرش زمانی رو میبرم سمت آزمون)
"شروع آزمون ده دقیقه دیگه بود برگه هارو یونجین پخش میکرد سمت من اومد کوک کنارم وایساده بود چشمکی به کوک زد یه دستمو زدم تو سرم کوک خندش گرفت صدای بلند گو پخش شد)
(زمان آزمون چهل دقیقست از دانشجو ها خواهشمندم به قوانین زیر برگه توجه داشته باشین آزمون رو شروع کنید)
" آزمون شروع شد و فقط داشتم جوابارو مینوشتم توی بیست دقیقه تمومش کردم اونقدرا هم سخت نبود ولی بازم سریع برگمو گرفتم بالا و نشون دادم تموم کردم سریع از جام بلند شدم و برگه رو تحویل دادم دست کوک رو گرفتم و رفتم بیرون کوک یهو ایستاد
کوک: هی بچه چیکار کردی
نورا: بیا بریم تو ماشین بهت میگم..نویان رو ندیدی؟
کوک: همین الان از در کلاس خارج شد
نورا:(دویدم سمت نویان)
نویان: چرا اینجوری میدویی آدمو به ترس میندازی
نورا: امتحانو چیکا کردی؟
نویان: خوب بود بابا اونقدرا هم سخت نبود
نورا: بیا با هم بریم میرسونیمت
نویان: نه نمیخواد بابا شما برین من خودم میام
نورا: یاا چرا بیا بریم خوب
نویان: شما عاشق و معشوق برین من خودم میام(تک خنده)
نورا:(با کف دست زدم تو پیشونیم)بهت گفته
نویان: از بهترین دوستت چیزی هم مخفی میکنی(با دست زدم پس سرش)
نورا: ایی نکن عه میخواستم بگم
نویان: اره اره تو که راس میگی(خنده)
کوک: شما خانوما قصد رفتن ندارین؟(تک خنده)
نویان: چرا چرا(نورا رو به سمت جلو هول دادم) ایشون برا شما من بهتره برم خدانگهدار(خنده)
" ناله کلافه ای سر دادم و با کوک سمت ماشین حرکت کردیم نشستم تو ماشین و درو بستم کوک ماشینو روشن کرد و سمت خونه رفتیم
' جلوی داروخونه نگه داشتم نورا میخواست پیاده شه که بهش گفتم
کوک: اگه میخوای از خجالت آب شی نیا خرگوش کوچولو
نورا:(منظورشو نفهمیدم ولی سرجام نشستم) باشه
' وارد داروخونه شدم تقریبا با خجالت یه بسته کان...دوم و بیبی چک برداشتم حساب کردم و راهی بیرون شدم رفتم سمت بستنی فروشی یه بستنی شکلات نعنایی گرفتم و نشستم تو ماشین
نورا: بستنی شکلات نعنایییی(ذوق)
کوک:(خنده ای سر دادم و پلاستیک رو گذاشتم توی داشبورد) بریم؟
نورا: اونا چی بودن خریدی؟
کوک: این چیزا برای خانم کوچولو ها خوب نیست خرگوشم بریم
' بدون توجه به سوال بعدیش راه افتادم
(متاسفانه مجبورم فیکو پرش زمانی بدم اونم به هفته دیگه)
• پنج ساعت قبل از عروسی •
" کل کارا رو انجام دادیم فقط مونده بود پوشیدن لباسم لباسمو پوشیدم و سمت در اصلی راه افتادم نویان و الیزا(دوست فرانسوی نورا) کنار مبل منتظر من بودن
الیزا: او او خانم اومدن
نویان: خیلی زشت شدیا ولی عجب جیگری جلومونه
نورا: عوا الیزا خوش اومدییی(ذوق)
نویان: منو به تور عروست حساب کردی؟
نورا: دقیقا
"شروع آزمون ده دقیقه دیگه بود برگه هارو یونجین پخش میکرد سمت من اومد کوک کنارم وایساده بود چشمکی به کوک زد یه دستمو زدم تو سرم کوک خندش گرفت صدای بلند گو پخش شد)
(زمان آزمون چهل دقیقست از دانشجو ها خواهشمندم به قوانین زیر برگه توجه داشته باشین آزمون رو شروع کنید)
" آزمون شروع شد و فقط داشتم جوابارو مینوشتم توی بیست دقیقه تمومش کردم اونقدرا هم سخت نبود ولی بازم سریع برگمو گرفتم بالا و نشون دادم تموم کردم سریع از جام بلند شدم و برگه رو تحویل دادم دست کوک رو گرفتم و رفتم بیرون کوک یهو ایستاد
کوک: هی بچه چیکار کردی
نورا: بیا بریم تو ماشین بهت میگم..نویان رو ندیدی؟
کوک: همین الان از در کلاس خارج شد
نورا:(دویدم سمت نویان)
نویان: چرا اینجوری میدویی آدمو به ترس میندازی
نورا: امتحانو چیکا کردی؟
نویان: خوب بود بابا اونقدرا هم سخت نبود
نورا: بیا با هم بریم میرسونیمت
نویان: نه نمیخواد بابا شما برین من خودم میام
نورا: یاا چرا بیا بریم خوب
نویان: شما عاشق و معشوق برین من خودم میام(تک خنده)
نورا:(با کف دست زدم تو پیشونیم)بهت گفته
نویان: از بهترین دوستت چیزی هم مخفی میکنی(با دست زدم پس سرش)
نورا: ایی نکن عه میخواستم بگم
نویان: اره اره تو که راس میگی(خنده)
کوک: شما خانوما قصد رفتن ندارین؟(تک خنده)
نویان: چرا چرا(نورا رو به سمت جلو هول دادم) ایشون برا شما من بهتره برم خدانگهدار(خنده)
" ناله کلافه ای سر دادم و با کوک سمت ماشین حرکت کردیم نشستم تو ماشین و درو بستم کوک ماشینو روشن کرد و سمت خونه رفتیم
' جلوی داروخونه نگه داشتم نورا میخواست پیاده شه که بهش گفتم
کوک: اگه میخوای از خجالت آب شی نیا خرگوش کوچولو
نورا:(منظورشو نفهمیدم ولی سرجام نشستم) باشه
' وارد داروخونه شدم تقریبا با خجالت یه بسته کان...دوم و بیبی چک برداشتم حساب کردم و راهی بیرون شدم رفتم سمت بستنی فروشی یه بستنی شکلات نعنایی گرفتم و نشستم تو ماشین
نورا: بستنی شکلات نعنایییی(ذوق)
کوک:(خنده ای سر دادم و پلاستیک رو گذاشتم توی داشبورد) بریم؟
نورا: اونا چی بودن خریدی؟
کوک: این چیزا برای خانم کوچولو ها خوب نیست خرگوشم بریم
' بدون توجه به سوال بعدیش راه افتادم
(متاسفانه مجبورم فیکو پرش زمانی بدم اونم به هفته دیگه)
• پنج ساعت قبل از عروسی •
" کل کارا رو انجام دادیم فقط مونده بود پوشیدن لباسم لباسمو پوشیدم و سمت در اصلی راه افتادم نویان و الیزا(دوست فرانسوی نورا) کنار مبل منتظر من بودن
الیزا: او او خانم اومدن
نویان: خیلی زشت شدیا ولی عجب جیگری جلومونه
نورا: عوا الیزا خوش اومدییی(ذوق)
نویان: منو به تور عروست حساب کردی؟
نورا: دقیقا
۱.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.