دلم براتون سوخت گذاشتم امید وارم خوشتون بیاد تا جای ک بتو
دلم براتون سوخت گذاشتم امید وارم خوشتون بیاد تا جای ک بتونم سریع میزارم 🍓🥹🥲
می ره رفت در خونه رو وا کنه ک ا.ت ای ذهنش زد رفت داخل تراس و رفت بالای دیوار و داشت خودشو مینداخت که یکی دستش رو از پش گرفت و کشید ک اون نامی بود
نامجون : دختر خنگ شدی ؟
ا.ت : چرا نذاشتی من بمیرم من بدون جونکوک نمیتونممممم
نامی :.......
پرش زمانی ۲رور بعد
توی این دوروزه حتی پسر ها هم توی این دوروزه پیشش بودن یهو زنگ در به صدا در اومد و نامی و تهیونگ بلند شدن و درو وا کردم کی جونکوک اومد داخل
ا.ت تا جونکوکو دید پرید بغلش و بوسش کرد
جونکوک متعجب شد آخه وقتی ک رفته بود ا.ت ارض متنفر بود.وای الان
جونکوک: ا.ت چرا اینجوری میکنی مگه تو از من بدن نمییومد؟
ا.ت: نهههه من عاشقتم خنگ خدا و بعد هم دیگرو بوسیدن جونکوک اومد نشست ولی هم چنان ا.ت داخل بغلش بود
بعد رفتم پای میز ناهار خوری
نامی: آقای جونکوک ای خیر تازه ثرات دارم خانم ات...
ا.ت چشم غره به نامی رفت
جونکوک: چی کار کرده ؟
نامی :میخواست به زندگیش پایان بده 😂
یهو غذا داخل گلوی جونکوک گیر و صرفه کرد
جونکوک: چه غلطی بکنه؟
جونکوک : خب خانم ا.ت امشب باهات کار دارم
بعد همه بچه ها از خونشون رفتن و ا.ت و جونکوک تنها موندن
و یهو جونکوک ا.ت رو بغل کرد و برد تو اتاق و ....( آره دیگه خودتون تصور کنید 😂)
(سه ماه بعد )
می ره رفت در خونه رو وا کنه ک ا.ت ای ذهنش زد رفت داخل تراس و رفت بالای دیوار و داشت خودشو مینداخت که یکی دستش رو از پش گرفت و کشید ک اون نامی بود
نامجون : دختر خنگ شدی ؟
ا.ت : چرا نذاشتی من بمیرم من بدون جونکوک نمیتونممممم
نامی :.......
پرش زمانی ۲رور بعد
توی این دوروزه حتی پسر ها هم توی این دوروزه پیشش بودن یهو زنگ در به صدا در اومد و نامی و تهیونگ بلند شدن و درو وا کردم کی جونکوک اومد داخل
ا.ت تا جونکوکو دید پرید بغلش و بوسش کرد
جونکوک متعجب شد آخه وقتی ک رفته بود ا.ت ارض متنفر بود.وای الان
جونکوک: ا.ت چرا اینجوری میکنی مگه تو از من بدن نمییومد؟
ا.ت: نهههه من عاشقتم خنگ خدا و بعد هم دیگرو بوسیدن جونکوک اومد نشست ولی هم چنان ا.ت داخل بغلش بود
بعد رفتم پای میز ناهار خوری
نامی: آقای جونکوک ای خیر تازه ثرات دارم خانم ات...
ا.ت چشم غره به نامی رفت
جونکوک: چی کار کرده ؟
نامی :میخواست به زندگیش پایان بده 😂
یهو غذا داخل گلوی جونکوک گیر و صرفه کرد
جونکوک: چه غلطی بکنه؟
جونکوک : خب خانم ا.ت امشب باهات کار دارم
بعد همه بچه ها از خونشون رفتن و ا.ت و جونکوک تنها موندن
و یهو جونکوک ا.ت رو بغل کرد و برد تو اتاق و ....( آره دیگه خودتون تصور کنید 😂)
(سه ماه بعد )
۲.۶k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.