باند مافیا
باند مافیا
پارت چهار
لیا:به به جئون کوچولو اومده دیدنم؟ هیون ببین کی اینجاست( نیشخند)
هیون:به به... سر زده اومدی ج...
جونگکوک:خفه شوو عوضی... زودباش ا. تو ازاد کنین وگرنه..
هیون:وگرنه چی؟
تهیونگ:وگرنه خودم میکشمتون
لیا:اوهه جمعمون جمع ش...
لیا حرفشو تموم نکرده بود
انگار بیهوش شد دستاش شل شد از زیر دستش سریع در رفتم
جونگکوک:ا.ت بیا اینجا
رفتم پیش جونگکوک
جونگکوک دستشو دور کمرم گذاشت
معذب شدم ولی خب به روی خودم نیاوردم
هیون:چیکارش کردی عوضی( داد)
نامجون:هیچی شانس اوردی نکشتمش متاسفانه چند ساعت دیگه بیدار میشه
هیون:اشغال
جیمین:هوی... درست حرف بزن لاشخور
هیون لیا رو بغل کرد
رفتن
جونگکوک:ا.ت خوبی؟
ا. ت:اره
توی عمارت:
همه کنار هم نشسته بودیم
کوک:نباید بدون نقشه عمل میکردیم
رزی:فعلا الان خداروشکر کنیم با ا. ت کاری نکردن
کوک:ا.ت چرا هواست نیس هوم؟ اگه چیزیت میشد چی؟( عصبی)
جنی:کوک داری زیادی بزرگش میکنی
کوک:من؟ من دارم زیادی بزرگش میکنم؟ من دارم راست میگم اگه نامجون نبود از پشت نمیزد به گردن لیا ا. تو میگرفتن
یونگی:همچین کاری نمیکنن
کوک:از کجا میدونی؟
ا. ت:کوک ولش کن دیگه من حالم خو...
کوک:دهنتو ببند( داد)وقتی نمیتونی مراقب خودت باشی چرا مافیا شدی؟
تهیونگ:کوک بس کنن
دندونامو بهم فشردم
واقعا بهم برخورد
من حتما میدونستم که میتونم برای همین مافیا شدم فقط بلده داد بزنه
نامجون:کوک واقعا داری زیاده روی میکنی
کوک:اگه ا. تو میگرفتن چی میشد؟
یونگی:یبار گفتم همچین غلطی نمیکنن دیگه باز چرا کشش میدییی؟( داد)
تهیونگ:بخاطر اون عوضیا باندمون داره از هم میپاشه
جنی:شاید نقششون همین باشه
کوک:ول کنین فردا حرف میزنیم
کوک:فعلا بریم بخوابیم
همه خسته بودیم لباسامون رو با لباس خونگی عوض کردیم
رفتم تو اتاقم
تختم دونفره بود من با جیهوپ تو ی تخت میخوابیدم
رزی و شوگا باهم روی تخت
اتاقمون بزرگ بود
رزی و یونگی هنوز نیومده بودن
منو هوپی تنها بودیم
هوپی:ا.ت بخاطر حرف کوک ناراحتی؟
ا. ت:نه مهم نیست
یهو...
بوس بهتون لایک یادتون نره ❤
پارت چهار
لیا:به به جئون کوچولو اومده دیدنم؟ هیون ببین کی اینجاست( نیشخند)
هیون:به به... سر زده اومدی ج...
جونگکوک:خفه شوو عوضی... زودباش ا. تو ازاد کنین وگرنه..
هیون:وگرنه چی؟
تهیونگ:وگرنه خودم میکشمتون
لیا:اوهه جمعمون جمع ش...
لیا حرفشو تموم نکرده بود
انگار بیهوش شد دستاش شل شد از زیر دستش سریع در رفتم
جونگکوک:ا.ت بیا اینجا
رفتم پیش جونگکوک
جونگکوک دستشو دور کمرم گذاشت
معذب شدم ولی خب به روی خودم نیاوردم
هیون:چیکارش کردی عوضی( داد)
نامجون:هیچی شانس اوردی نکشتمش متاسفانه چند ساعت دیگه بیدار میشه
هیون:اشغال
جیمین:هوی... درست حرف بزن لاشخور
هیون لیا رو بغل کرد
رفتن
جونگکوک:ا.ت خوبی؟
ا. ت:اره
توی عمارت:
همه کنار هم نشسته بودیم
کوک:نباید بدون نقشه عمل میکردیم
رزی:فعلا الان خداروشکر کنیم با ا. ت کاری نکردن
کوک:ا.ت چرا هواست نیس هوم؟ اگه چیزیت میشد چی؟( عصبی)
جنی:کوک داری زیادی بزرگش میکنی
کوک:من؟ من دارم زیادی بزرگش میکنم؟ من دارم راست میگم اگه نامجون نبود از پشت نمیزد به گردن لیا ا. تو میگرفتن
یونگی:همچین کاری نمیکنن
کوک:از کجا میدونی؟
ا. ت:کوک ولش کن دیگه من حالم خو...
کوک:دهنتو ببند( داد)وقتی نمیتونی مراقب خودت باشی چرا مافیا شدی؟
تهیونگ:کوک بس کنن
دندونامو بهم فشردم
واقعا بهم برخورد
من حتما میدونستم که میتونم برای همین مافیا شدم فقط بلده داد بزنه
نامجون:کوک واقعا داری زیاده روی میکنی
کوک:اگه ا. تو میگرفتن چی میشد؟
یونگی:یبار گفتم همچین غلطی نمیکنن دیگه باز چرا کشش میدییی؟( داد)
تهیونگ:بخاطر اون عوضیا باندمون داره از هم میپاشه
جنی:شاید نقششون همین باشه
کوک:ول کنین فردا حرف میزنیم
کوک:فعلا بریم بخوابیم
همه خسته بودیم لباسامون رو با لباس خونگی عوض کردیم
رفتم تو اتاقم
تختم دونفره بود من با جیهوپ تو ی تخت میخوابیدم
رزی و شوگا باهم روی تخت
اتاقمون بزرگ بود
رزی و یونگی هنوز نیومده بودن
منو هوپی تنها بودیم
هوپی:ا.ت بخاطر حرف کوک ناراحتی؟
ا. ت:نه مهم نیست
یهو...
بوس بهتون لایک یادتون نره ❤
۳.۰k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳