شیشه عمر ارباب
پارت۶🍷
جونگ کوک:خبببببب
اومد سمتم ک از ترس خودمو جم کردم..کتاب گذاشت رو میز
جونگ کوک:من خون انسان نمیخورم🗿
بعد برگشت رفت
ا.ت:ینی چی؟
جونگ کوک: ما توی این دنیا انسان نداریم و بجاش مکملش یعنی اون ادمایی ک بیرونن رو داریم..شما انسانا یه جور برای ما دوپینگین...الان من یکی از اون ادمایی ک بیرون دیدی رو بخورم فقط یه روز سیر نگهم میداره ولی اگ من خون ترو بخورم یه هفته بدون نیاز میشم..ولی نمیتونیم بخوریم
ا.ت:چرا؟
جونگ کوک:داری زیاد سوال میپرسی خستم کردی
همون لحظه از در قهوه ای ک بود ماری اومد
ماری:ماله منه
ا.ت:چرا انقد این حرفو تکرار میکنی
با سرعت سمتم اومد ک دستمو جلو چشمم گذاشتم و جیغ کشیدم...چند ثانیه گذشت و هیچی نشد...چشمامو باز کردم دیدم چند قدمیم وایستاده
جونگ کوک:صد بار بهت گفتم جلوی چشم من اینکارو نکن..علاقه ای ب دیدن قیافت ندارم پس گمشو
ماری رفت و ب جونگ کوک نگاه کردم
ا.ت:دیگه نمیاد سمتم؟
جونگ کوک: چرا فک کردی نمیاد؟
ا.ت:اخه...الان رفت
جونگ کوک:اون وقتی من باشم خودشو نشون نمیده..ولی وقتی من نباشم دهنتو صاف میکنه
ا.ت:پس تا وقتی بهت بچسبم همه چی حله
جونگ کوک:وقته غذامه
ا.ت:وایستا پس من چی؟
ب حرفم اهمیت نداد و رفت..دنبالش رفتم ولی پیداش نکردم
ا.ت:گاوم زایید
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم..ماری
ماری:مال منه
ا.ت:ای زهر مار مال منه
شروع کردم ب دوییدن..از پله ای ک کنار پله ی ورودی بود بالا رفتم ک ب دوتا در رسیدم..یکی رنگش سیاه بود یکی قرمز..در رنگ قرمز رو باز کردم و رفتم داخل و درو بستم..از پشت محکم میکوبید ب در و فریاد میکشید ک مال منه..کم کم فشار از روی در ورداشته شد...ب درو ورم نگاه کردم
ا.ت:باور نکردنیه
جونگ کوک:خبببببب
اومد سمتم ک از ترس خودمو جم کردم..کتاب گذاشت رو میز
جونگ کوک:من خون انسان نمیخورم🗿
بعد برگشت رفت
ا.ت:ینی چی؟
جونگ کوک: ما توی این دنیا انسان نداریم و بجاش مکملش یعنی اون ادمایی ک بیرونن رو داریم..شما انسانا یه جور برای ما دوپینگین...الان من یکی از اون ادمایی ک بیرون دیدی رو بخورم فقط یه روز سیر نگهم میداره ولی اگ من خون ترو بخورم یه هفته بدون نیاز میشم..ولی نمیتونیم بخوریم
ا.ت:چرا؟
جونگ کوک:داری زیاد سوال میپرسی خستم کردی
همون لحظه از در قهوه ای ک بود ماری اومد
ماری:ماله منه
ا.ت:چرا انقد این حرفو تکرار میکنی
با سرعت سمتم اومد ک دستمو جلو چشمم گذاشتم و جیغ کشیدم...چند ثانیه گذشت و هیچی نشد...چشمامو باز کردم دیدم چند قدمیم وایستاده
جونگ کوک:صد بار بهت گفتم جلوی چشم من اینکارو نکن..علاقه ای ب دیدن قیافت ندارم پس گمشو
ماری رفت و ب جونگ کوک نگاه کردم
ا.ت:دیگه نمیاد سمتم؟
جونگ کوک: چرا فک کردی نمیاد؟
ا.ت:اخه...الان رفت
جونگ کوک:اون وقتی من باشم خودشو نشون نمیده..ولی وقتی من نباشم دهنتو صاف میکنه
ا.ت:پس تا وقتی بهت بچسبم همه چی حله
جونگ کوک:وقته غذامه
ا.ت:وایستا پس من چی؟
ب حرفم اهمیت نداد و رفت..دنبالش رفتم ولی پیداش نکردم
ا.ت:گاوم زایید
برگشتم پشت سرمو نگاه کردم..ماری
ماری:مال منه
ا.ت:ای زهر مار مال منه
شروع کردم ب دوییدن..از پله ای ک کنار پله ی ورودی بود بالا رفتم ک ب دوتا در رسیدم..یکی رنگش سیاه بود یکی قرمز..در رنگ قرمز رو باز کردم و رفتم داخل و درو بستم..از پشت محکم میکوبید ب در و فریاد میکشید ک مال منه..کم کم فشار از روی در ورداشته شد...ب درو ورم نگاه کردم
ا.ت:باور نکردنیه
۱۲.۲k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.