𝗣𝗮𝗿⁹⁰
𝗣𝗮𝗿⁹⁰
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نایون: نه خب بذارید قضیه روشن شه ببينيم چیکار کرده که پسرا دعواشون شد، هر چی هست زیرِ سرِ خودشه، از قدیم گفتن کِرم از خودِ درخته، تا چیزی نباشه اونا هر دفعه اینجوری به هم نمیپرن.
جونگ کوک: دهنت تو ببند نایون.
با تعجب از چیزی که شنیدم، سریع به جونگ کوک نگاه کردم.
انگشتش رو مقابل نایون بالا گرفت و محکم گفت:
جونگ کوک: این چرت و پرتارو از دهنت بریز دور،کِرم از هیچ درختی نیست، اینجام هیچکس واسه شوهرِ تو چراغ سبز نشون نداده.
همونی برگشت رو به آقای دونگ ووک آروم و عصبی گفت:
همونی: اگه از اول دوتا سیلی تو گوشش میزدی اینجوری به بار نمیاومد....به جای اینکه بری به مردم مشاوره بدی و راهنمایی خوب بکنیش اول از همه باید اونارو تو گوشِ پسرت میخوندی، اون وقت هنرِ واقعیتو انجام دادی.
آقا دونگ ووک سرش رو پایین انداخت.
من هنوز توی شوکِ حرف جونگ کوک بودم و حواسم بود که نایون توی لاکِ خودش فرو رفته....
شنیدم که آقا دونگ ووک گفت:
بابای تهیونگ: این بچه از همون اولشم راه خودشو رفت....نه به حرفِ من بود نه مادرش.
مامان تهیونگ: تقصیر پسرم چیه خب همونی، وقتی از همون اول گفتم موندنِ این دختر تو این خونه اشتباهه شما گوش نکردی، مثل الان گفتین کاری به کارش نداشته باشید،اینم آخرو عاقبتش که بچه هامونو به جونِ هم انداخته.
ا/ت: من کاری نکردم....کاری به اون دیوونه هم ندارم...
جونگ کوک: برو تو اتاقت ا/ت.
برای دومین بار جمع خانوادگیِ همونی همه ساکت شدن.
حتی خودمم با تعجب به جونگ کوک نگاه کردم و اون محکم تر گفت:
جونگ کوک: برو تو اتاقت.
چونه ام توی نگاهش لرزید.
ظاهرش آشفته بود و اخم غلیظی بین ابروهاش بود.
با بغض از بین همه رد شدم تا برم توی اتاقم.
نگاهم که به یوری خانم افتاد چشماش رو برام نازک و ریز کرد و با نفرتِ بزرگی گفت:
مامان تهیونگ: بمیری ایشالا که بچه هامونو به جونِ هم انداختی، کاش بری گورتو از این خونه گم کنی.
سوهی هم با حرص گفت:
مامان جونگ کوک: مونده اینجا تا سرِ یکی دیگه رو به باد بده....همین مونده بین این دعواها، یکی از بچه هامون طوریشون بشه.
همونی: بس کنید.
ادامه کامنت
•پارت نود•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
نایون: نه خب بذارید قضیه روشن شه ببينيم چیکار کرده که پسرا دعواشون شد، هر چی هست زیرِ سرِ خودشه، از قدیم گفتن کِرم از خودِ درخته، تا چیزی نباشه اونا هر دفعه اینجوری به هم نمیپرن.
جونگ کوک: دهنت تو ببند نایون.
با تعجب از چیزی که شنیدم، سریع به جونگ کوک نگاه کردم.
انگشتش رو مقابل نایون بالا گرفت و محکم گفت:
جونگ کوک: این چرت و پرتارو از دهنت بریز دور،کِرم از هیچ درختی نیست، اینجام هیچکس واسه شوهرِ تو چراغ سبز نشون نداده.
همونی برگشت رو به آقای دونگ ووک آروم و عصبی گفت:
همونی: اگه از اول دوتا سیلی تو گوشش میزدی اینجوری به بار نمیاومد....به جای اینکه بری به مردم مشاوره بدی و راهنمایی خوب بکنیش اول از همه باید اونارو تو گوشِ پسرت میخوندی، اون وقت هنرِ واقعیتو انجام دادی.
آقا دونگ ووک سرش رو پایین انداخت.
من هنوز توی شوکِ حرف جونگ کوک بودم و حواسم بود که نایون توی لاکِ خودش فرو رفته....
شنیدم که آقا دونگ ووک گفت:
بابای تهیونگ: این بچه از همون اولشم راه خودشو رفت....نه به حرفِ من بود نه مادرش.
مامان تهیونگ: تقصیر پسرم چیه خب همونی، وقتی از همون اول گفتم موندنِ این دختر تو این خونه اشتباهه شما گوش نکردی، مثل الان گفتین کاری به کارش نداشته باشید،اینم آخرو عاقبتش که بچه هامونو به جونِ هم انداخته.
ا/ت: من کاری نکردم....کاری به اون دیوونه هم ندارم...
جونگ کوک: برو تو اتاقت ا/ت.
برای دومین بار جمع خانوادگیِ همونی همه ساکت شدن.
حتی خودمم با تعجب به جونگ کوک نگاه کردم و اون محکم تر گفت:
جونگ کوک: برو تو اتاقت.
چونه ام توی نگاهش لرزید.
ظاهرش آشفته بود و اخم غلیظی بین ابروهاش بود.
با بغض از بین همه رد شدم تا برم توی اتاقم.
نگاهم که به یوری خانم افتاد چشماش رو برام نازک و ریز کرد و با نفرتِ بزرگی گفت:
مامان تهیونگ: بمیری ایشالا که بچه هامونو به جونِ هم انداختی، کاش بری گورتو از این خونه گم کنی.
سوهی هم با حرص گفت:
مامان جونگ کوک: مونده اینجا تا سرِ یکی دیگه رو به باد بده....همین مونده بین این دعواها، یکی از بچه هامون طوریشون بشه.
همونی: بس کنید.
ادامه کامنت
•پارت نود•
•یاس•
۱۳.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.