𝗣𝗮𝗿⁸⁹
𝗣𝗮𝗿⁸⁹
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
زهراگین و خشن بهم نگاه کرد و یقه ی لباسش رو مرتب کرد و با عصبانیت رفت بیرون.
بخاطر آبروی خودش هم که شده رفت، چون میدونست جونگ کوک با این حالِ عصبیش، ممکنه همه چیز رو جلوی همه برملا کنه.
نگاه جونگ کوک به من پر از خشمی بود که حدس میزدم بعد از رفتنِ مهمون ها عایدم میشه.
جلوی همه رو کرد به همونی و با عصبانیت گفت:
جونگ کوک: شما کجا بودین همونی؟
همونی: مادر من...من رفته بودم تو اتاقم قرص هامو بخورم تا ا/ت و دختر ها میز رو آماده کنن.
مشتش رو محکم توی کانتر زد و زیر لب غرید:
جونگ کوک: اینجوری امانتداری میکنید؟
بهخاطر من اینجوری میکنه؟ بهخاطر من اینجوری به خودش فشار میاره که فکش و مشت هاش و رگ هاش همه علائم نشون دادن؟
نمیتونم باور کنم...
من این مرد رو هنوز نمیشناسم و نمیتونم رفتار هاش رو هضم کنم که بخاطر اسمِ جدیدِ من توی شناسنامه اش این شکلی شده...
سوهی خانم داد زد:
مامان جونگ کوک: تو چته جونگ کوک؟ این رفتارا یعنی چی؟
جونگ کوک اما دوباره نگاهش به من برگشت...
سوهی خانم و جی اون به طرفش رفتن و هر کدوم چیزی گفتن:
مامان جونگ کوک: چرا همچين میکنی جونگ کوک، تو و تهیونگ مثل برادرین، چرا بی خود و بی جهت به جونِ هم میافتین؟
مامان نایون: حالا خوب کاری کردی برادرتو از اینجا بیرون کردی؟بهخاطر کی؟ اصلا موضوع سرِ چی بود؟
نگاهش هنوز خیره به من بود و چيزی نمیگفت...
همونی: ولش کنید بچه رو خودش خسته ست،حتما تهیونگ باز یه چیزی گفته این بچه رو عصبی کرده.
مامان تهیونگ: وا !! تهیونگ همچین شخصیتی نداره مادر من...تهیونگ یه مقدار خرید کرده بود واسه شما آورد بذاره تو آشپزخونه...
چشم نازک کرد بهم و با نفرت گفت:
مامان تهیونگ: معلوم نیست چه آتیشی راه ميندازی که این دوتا برادر و ميندازی به جونِ هم...
ا/ت: من...؟
با حرص و بغض گفتم.
همونی چشم و ابرویی اومد برام که یعنی چیزی نگو و محکم گفت:
همونی: بسه یوری، تهیونگ تو هر کاری که بهش مربوط نمیشه دخالت میکنه، تهش میشه این...
مامان نایون: همونی تهیونگ که کاری به این دختره نداره، اینه که...
همونی: ا/ت هم کاری نکرده...
نایون با حرص لب زد:
•پارت هشتاد و نهم•
•یاس•
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
زهراگین و خشن بهم نگاه کرد و یقه ی لباسش رو مرتب کرد و با عصبانیت رفت بیرون.
بخاطر آبروی خودش هم که شده رفت، چون میدونست جونگ کوک با این حالِ عصبیش، ممکنه همه چیز رو جلوی همه برملا کنه.
نگاه جونگ کوک به من پر از خشمی بود که حدس میزدم بعد از رفتنِ مهمون ها عایدم میشه.
جلوی همه رو کرد به همونی و با عصبانیت گفت:
جونگ کوک: شما کجا بودین همونی؟
همونی: مادر من...من رفته بودم تو اتاقم قرص هامو بخورم تا ا/ت و دختر ها میز رو آماده کنن.
مشتش رو محکم توی کانتر زد و زیر لب غرید:
جونگ کوک: اینجوری امانتداری میکنید؟
بهخاطر من اینجوری میکنه؟ بهخاطر من اینجوری به خودش فشار میاره که فکش و مشت هاش و رگ هاش همه علائم نشون دادن؟
نمیتونم باور کنم...
من این مرد رو هنوز نمیشناسم و نمیتونم رفتار هاش رو هضم کنم که بخاطر اسمِ جدیدِ من توی شناسنامه اش این شکلی شده...
سوهی خانم داد زد:
مامان جونگ کوک: تو چته جونگ کوک؟ این رفتارا یعنی چی؟
جونگ کوک اما دوباره نگاهش به من برگشت...
سوهی خانم و جی اون به طرفش رفتن و هر کدوم چیزی گفتن:
مامان جونگ کوک: چرا همچين میکنی جونگ کوک، تو و تهیونگ مثل برادرین، چرا بی خود و بی جهت به جونِ هم میافتین؟
مامان نایون: حالا خوب کاری کردی برادرتو از اینجا بیرون کردی؟بهخاطر کی؟ اصلا موضوع سرِ چی بود؟
نگاهش هنوز خیره به من بود و چيزی نمیگفت...
همونی: ولش کنید بچه رو خودش خسته ست،حتما تهیونگ باز یه چیزی گفته این بچه رو عصبی کرده.
مامان تهیونگ: وا !! تهیونگ همچین شخصیتی نداره مادر من...تهیونگ یه مقدار خرید کرده بود واسه شما آورد بذاره تو آشپزخونه...
چشم نازک کرد بهم و با نفرت گفت:
مامان تهیونگ: معلوم نیست چه آتیشی راه ميندازی که این دوتا برادر و ميندازی به جونِ هم...
ا/ت: من...؟
با حرص و بغض گفتم.
همونی چشم و ابرویی اومد برام که یعنی چیزی نگو و محکم گفت:
همونی: بسه یوری، تهیونگ تو هر کاری که بهش مربوط نمیشه دخالت میکنه، تهش میشه این...
مامان نایون: همونی تهیونگ که کاری به این دختره نداره، اینه که...
همونی: ا/ت هم کاری نکرده...
نایون با حرص لب زد:
•پارت هشتاد و نهم•
•یاس•
۶.۶k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.