چندپارتی:)
وقتی متوجه میشه نمیتونی بچه دار بشی...(یونگی)
"درخواستی" (پارت ۲)
با استرس از خواب پاشدم و خودمو توی بغل یونگی دیدم!
اروم از بغلش بیرون اومدم و سعی کردم به اروم ترین شکل ممکن از اتاق خارج بشم اما با صداش خشکم زد.
-امروز میریم پیش یونا.(زن کوک)
+عا.. خیلی خب.
از اتاق بیرون اومدم و به دیوار تکیه دادم
به فکر این بودم که یه جوری بپیچونم یونگی رو ولی چجوری؟
یونگی از اتاق اومد بیرون
-چیزی شده؟
از جام پریدم
+چی؟ ن. نه
-امروز سر کار نمیرم تا باهم بریم...
+چ..چی؟
-چته:/
+هیچی..
-پاشو بیا یه چیزی بخوریم بعد بریم.
+ی.. یونگی..
-جانم؟
+من مریضم!
-چه مریضی؟
+ب.. ببین. تب کردم، دارم تو اتیش میسوزم...
-اینکه خودتو به موش مردگی بزنی و نریم دکتر روی من اثر نمیکنه مین ات.
+اییشششش
رفتم پیش یونگی و خودمو تو بغلش یکم لوس کردم!
یونگی محکم بغلم کرد و موهامو بوسید
+میشه نلیم؟
-نخیر
-بیا غذاتو بخور
هوفی از نا امیدی کشیدم و سر میز نشستم و یکم از پنکیک رو توی دهنم گزاشتم.
از هر روش برای پیچوندن استفاده کردم ولی روی یونگی اثر نمیکنه اینا
وقتی صبونمو خوردم با یونگی اماده شدیم و با ماشین به سمت مطب یونا رفتیم
خیلی استری داشتم.
وارد اتاق یونا شدیم....
یونا: او. سلام میرا و یونگی! چه عجب یه سری به من زدین
-چطوری دختر. خیلی وقت بود ندیده بودمت
+سلامم
یونا: اونیی، برای چی اومدین؟
+اممم..
-اومدیم برای سونوگرافی یونا، میخوایم ببینیم میرا میتونه بچه دار بشه یا نه
یونا از قبل مشکل منو میدونست، با تعجب و شک بهم نگاهی کرد
یونا: ات؟
+ا.. اره برای همین کار اومدیم
یونا: خیلی خب.. بخواب روی تخت الان میام
روی تخت دراز کشیدم و یونگی کنارم وایساد.
یونا بعد اینکه دستگاهو درست کرد اومد پیشم
یونا: یونگی اگه میشه بیرون منتظر باش
-... باشه
بعد اینکه یونگی رفت یونا خیلی سریع بهم نگاهی کرد
یونا: دختر دیوونه شدی؟ برای چی اومدین اینجا؟ اگه بفهمه چی؟
+ مجبورم کرد. هر چقدر خواستم بپیچونمش نتونستم وگرنه روانی نیستم پاشم بیام برای این کار!
یونا: بزار حداقل سونوگرافی کنم شاید چیز جدیدی از توش درومد...
+باشه
وقتی یونا داشت سونوگرافی رو انجام میداد با دقت به مانیتور دستگاه نگاه میکرد
انگار از چیزی تعجب کرده بود
بعد اینکه کارش تموم شد و نشستم، پشت میزش نشست
یونا: ات... تو، بچه داری
+چی؟"خوشحال"
یونا: ولی.
+ولی چی؟
"درخواستی" (پارت ۲)
با استرس از خواب پاشدم و خودمو توی بغل یونگی دیدم!
اروم از بغلش بیرون اومدم و سعی کردم به اروم ترین شکل ممکن از اتاق خارج بشم اما با صداش خشکم زد.
-امروز میریم پیش یونا.(زن کوک)
+عا.. خیلی خب.
از اتاق بیرون اومدم و به دیوار تکیه دادم
به فکر این بودم که یه جوری بپیچونم یونگی رو ولی چجوری؟
یونگی از اتاق اومد بیرون
-چیزی شده؟
از جام پریدم
+چی؟ ن. نه
-امروز سر کار نمیرم تا باهم بریم...
+چ..چی؟
-چته:/
+هیچی..
-پاشو بیا یه چیزی بخوریم بعد بریم.
+ی.. یونگی..
-جانم؟
+من مریضم!
-چه مریضی؟
+ب.. ببین. تب کردم، دارم تو اتیش میسوزم...
-اینکه خودتو به موش مردگی بزنی و نریم دکتر روی من اثر نمیکنه مین ات.
+اییشششش
رفتم پیش یونگی و خودمو تو بغلش یکم لوس کردم!
یونگی محکم بغلم کرد و موهامو بوسید
+میشه نلیم؟
-نخیر
-بیا غذاتو بخور
هوفی از نا امیدی کشیدم و سر میز نشستم و یکم از پنکیک رو توی دهنم گزاشتم.
از هر روش برای پیچوندن استفاده کردم ولی روی یونگی اثر نمیکنه اینا
وقتی صبونمو خوردم با یونگی اماده شدیم و با ماشین به سمت مطب یونا رفتیم
خیلی استری داشتم.
وارد اتاق یونا شدیم....
یونا: او. سلام میرا و یونگی! چه عجب یه سری به من زدین
-چطوری دختر. خیلی وقت بود ندیده بودمت
+سلامم
یونا: اونیی، برای چی اومدین؟
+اممم..
-اومدیم برای سونوگرافی یونا، میخوایم ببینیم میرا میتونه بچه دار بشه یا نه
یونا از قبل مشکل منو میدونست، با تعجب و شک بهم نگاهی کرد
یونا: ات؟
+ا.. اره برای همین کار اومدیم
یونا: خیلی خب.. بخواب روی تخت الان میام
روی تخت دراز کشیدم و یونگی کنارم وایساد.
یونا بعد اینکه دستگاهو درست کرد اومد پیشم
یونا: یونگی اگه میشه بیرون منتظر باش
-... باشه
بعد اینکه یونگی رفت یونا خیلی سریع بهم نگاهی کرد
یونا: دختر دیوونه شدی؟ برای چی اومدین اینجا؟ اگه بفهمه چی؟
+ مجبورم کرد. هر چقدر خواستم بپیچونمش نتونستم وگرنه روانی نیستم پاشم بیام برای این کار!
یونا: بزار حداقل سونوگرافی کنم شاید چیز جدیدی از توش درومد...
+باشه
وقتی یونا داشت سونوگرافی رو انجام میداد با دقت به مانیتور دستگاه نگاه میکرد
انگار از چیزی تعجب کرده بود
بعد اینکه کارش تموم شد و نشستم، پشت میزش نشست
یونا: ات... تو، بچه داری
+چی؟"خوشحال"
یونا: ولی.
+ولی چی؟
۲۱.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.