به وقت عاشقی
#رمان
#رمان_عاشقانه
پارت نوزده
آرام
منو شهرزاد با تعجب از کافه زدیم بیرون
من ــ فکر کنم دنبال رل میگشت
ــ آره به خدا
ــ ماشینت کو؟
شهرزاد به یه پورشه سیاه اشاره کرد چقدر شبیه ماشین شایان بود
که یه دفعه شیشه ماشین پایین اومد و قیافه برزخی شایان پشتش معلوم شد
ــ تو میخوای منو با این ببری؟
ــ آره
ــ کوفت و آره مرگ و آره من سوار ماشین کپک نمیشم که صدای شایان از پشت سرم اومد
ــ کپــــــــــــــک؟
برگشتم و نگاهش کردم چقدر بهم نزدیک شده بود ( از ماشین پیاده شده بود )
ــ آآآره
ــ چرا سوار ماشین نامزدت نمیشی و زد زیر خنده
کیفمو گرفتم و محکم زدم تو سرش . بعد قیافه اش جدی شد
ــ شالتو بپوش
ــ به تو چه؟
بعد زد زیر خنده ــ نامزدمی هر کاری بگم باید انجام بدی
با این حرفش کاملا عصبانی شدم و کیفمو بلند کردم و تق زدم تو سرش بعدم شالمو انداختم پایین تر تا حرصش بیشتر شه
اولش که زدم تو سرش خندید اما شالمو که کامل انداختم عصبی شد . یهو حرصشو در آوردم
تو همین فکر بودم و لبخندی رو لبم سبز شده بود که دستاشو برد پشت سرم و شالمو کشید رو سرم
یا اکثر امامزاده های در حال تأسیس. کیفمو برداشتم و دوباره زدم تو سرش که کیفمو گرفت کشید منم ولش نکردم پس منم زا کیفم کشیده میشدم که دیدم پرت شدم. رو صندلی جلو تا به خودم اومدم دیدم درو قفل کرد نشست تو ماشین
عصبی بهم گفت ــ چرا شالتو کامل در آوردی؟
ــ برای اینکه تو حرصت بگیره ببینم نکنه واقعا تو باورت شده نامزدتم
عصبی فرمونو فشار داد
ــ شهرزاد خونه خودمون نزدیکه تورو اول میبرم
ــ باشه
من این کاراشو نمیفهمیدم رومو کردم به پنجره تا رسیدیم به یه در گه کرمی بود با گل های نارنجی درش ریموتی بود باز کرد و بعد رفت توی یه حیاط خونه بیشتر شبیه یه عمارت بود
واوووو چقدر پولداره
ــ توهم بیا بالا باید یه سری از وسایلمو بردارم
ــ باشه
از ماشین پیاده شدیم و رسیدیم به در خونه چندتا پله میخورد رفتیم تو چه خونه بزرگی بود
شهرزاد ــ بیا بریم اتاق من تا شایان کاراشو انجام بده
همینطور که داشتیم از پله ها بالا میرفتیم یه زن میانسال از پله ها اومد پایین
ــ چه عجب برادر و خواهر بالاخره اومدن
که چشمش افتاد به من
ــ شهرزاد معرفی نمیکنی
شهری ــ من چرا از شایان بپرس
شایان یه نگاه به من کرد وشهرزاد گفت ــ نامزده شایانه
با این حرفش بشدت عصبانی شدم برگشتم سمت شهرزاد
ــ من نامزد داداش تو ام؟؟؟؟؟
ــ نه بابا نامزد دوروغین
یه نگاه به شایان کردم که سعی میکرد خندشو نگه داره
زنه ــ وااا دخترم یعنی پسر من اینقدر ترسناکه که تو عصبانی شدی؟؟؟؟؟؟؟
ــ نه خب من مگه چیزه چرا باید ترسناک باشه؟
زنه زد زیر خنده ــ اسم من فرانکه
منم خندیدمو ــ منم آرامم
#رمان_عاشقانه
پارت نوزده
آرام
منو شهرزاد با تعجب از کافه زدیم بیرون
من ــ فکر کنم دنبال رل میگشت
ــ آره به خدا
ــ ماشینت کو؟
شهرزاد به یه پورشه سیاه اشاره کرد چقدر شبیه ماشین شایان بود
که یه دفعه شیشه ماشین پایین اومد و قیافه برزخی شایان پشتش معلوم شد
ــ تو میخوای منو با این ببری؟
ــ آره
ــ کوفت و آره مرگ و آره من سوار ماشین کپک نمیشم که صدای شایان از پشت سرم اومد
ــ کپــــــــــــــک؟
برگشتم و نگاهش کردم چقدر بهم نزدیک شده بود ( از ماشین پیاده شده بود )
ــ آآآره
ــ چرا سوار ماشین نامزدت نمیشی و زد زیر خنده
کیفمو گرفتم و محکم زدم تو سرش . بعد قیافه اش جدی شد
ــ شالتو بپوش
ــ به تو چه؟
بعد زد زیر خنده ــ نامزدمی هر کاری بگم باید انجام بدی
با این حرفش کاملا عصبانی شدم و کیفمو بلند کردم و تق زدم تو سرش بعدم شالمو انداختم پایین تر تا حرصش بیشتر شه
اولش که زدم تو سرش خندید اما شالمو که کامل انداختم عصبی شد . یهو حرصشو در آوردم
تو همین فکر بودم و لبخندی رو لبم سبز شده بود که دستاشو برد پشت سرم و شالمو کشید رو سرم
یا اکثر امامزاده های در حال تأسیس. کیفمو برداشتم و دوباره زدم تو سرش که کیفمو گرفت کشید منم ولش نکردم پس منم زا کیفم کشیده میشدم که دیدم پرت شدم. رو صندلی جلو تا به خودم اومدم دیدم درو قفل کرد نشست تو ماشین
عصبی بهم گفت ــ چرا شالتو کامل در آوردی؟
ــ برای اینکه تو حرصت بگیره ببینم نکنه واقعا تو باورت شده نامزدتم
عصبی فرمونو فشار داد
ــ شهرزاد خونه خودمون نزدیکه تورو اول میبرم
ــ باشه
من این کاراشو نمیفهمیدم رومو کردم به پنجره تا رسیدیم به یه در گه کرمی بود با گل های نارنجی درش ریموتی بود باز کرد و بعد رفت توی یه حیاط خونه بیشتر شبیه یه عمارت بود
واوووو چقدر پولداره
ــ توهم بیا بالا باید یه سری از وسایلمو بردارم
ــ باشه
از ماشین پیاده شدیم و رسیدیم به در خونه چندتا پله میخورد رفتیم تو چه خونه بزرگی بود
شهرزاد ــ بیا بریم اتاق من تا شایان کاراشو انجام بده
همینطور که داشتیم از پله ها بالا میرفتیم یه زن میانسال از پله ها اومد پایین
ــ چه عجب برادر و خواهر بالاخره اومدن
که چشمش افتاد به من
ــ شهرزاد معرفی نمیکنی
شهری ــ من چرا از شایان بپرس
شایان یه نگاه به من کرد وشهرزاد گفت ــ نامزده شایانه
با این حرفش بشدت عصبانی شدم برگشتم سمت شهرزاد
ــ من نامزد داداش تو ام؟؟؟؟؟
ــ نه بابا نامزد دوروغین
یه نگاه به شایان کردم که سعی میکرد خندشو نگه داره
زنه ــ وااا دخترم یعنی پسر من اینقدر ترسناکه که تو عصبانی شدی؟؟؟؟؟؟؟
ــ نه خب من مگه چیزه چرا باید ترسناک باشه؟
زنه زد زیر خنده ــ اسم من فرانکه
منم خندیدمو ــ منم آرامم
۱.۸k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.