𝗡𝗮𝗺𝗲: 𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
𝗡𝗮𝗺𝗲: #𝘝𝘢𝘮𝘱𝘪𝘳𝘦♥️🩸
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟰𝟯
ا.ت: به یقه پ.شت ل.با.سش چنگ زدم و به سمت عقب کشیدمش که باعث شد روی زمین بیوفته و جی.غ آرومی بک.شه .
بدون اینکه بهش نگاه کنم از آسا.نسور پیاده شدم .
سارانگ: ایشش .. ازت مت..نفرم ا.ت !
ا.ت: نیشخندی زدم و بدون اینکه به سمتش برگردم گفتم: تو از من مت..نفر نیستی سارانگ ؛
تو از خودت مت..نفری چون تو رقابت مخفیانه ای که تو ذهنت ساختی ، همیشه ازم عقب تری و با.زندش تویی و همچنان ک.سی که میبازه تویی !
د.ستمو بالا آوردم و براش بای فرستادم .. لبخندم رو محو کردم و رفتم سمت ا..تا.ق جونگکوک .
جلوی در بودم و خواستم در بزنم اما دیدم در نیمه با.زه و صدای جونگکوک و پدرش که درحا.ل بحث بودن به گوشم خورد .
خواستم از در ا.تا.ق فاصله بگیرم اما با شنیدن اسم خودم سرجام موندم و به حرفاشون گوش دادم ..
اونا با لحن ت..ندی با هم بحث میکردن :
چانگ هو: چرا یه ذره به حرفام توجه نمیکنی پسر ؟
جونگکوک: غیر منطقین !
چانگ هو: حرفای من غیر منطقی نیس ، این حسای احم..قانه توعه که مانع میشن .
جونگکوک: احم..قانه ؟؟ اگه احم..قانس که یکیو دو.ست داشته باشی ؟
پدر یادت نره خودت هم این حس هارو تجربه کردی ولی الان ..
چانگ هو: آره تجربه کردم و فهمیدم که مز.خرفن بخاطر همین نمیخوام تو هم ازش ضر.به بخوری ، چرا نمی فهمی ؟
جونگکوک: تو همه این سال ها جوری تربیتم کردی که نسبت به همه چی خ..شن باشم و هستم اما درمورد ا.ت نمی تونم بی ر.حمانه رفتار کنم !
چانگ هو: یه خو.ن آ.شام نمیتونه با یه انسان این حس هایی که تو نسبت به اون رو داری رو تجربه کنه .
جونگکوک: یادت نره من پسر خودتم و مثل خودت هر چیز غیر ممکنی رو ممکن میسازم !
چانگ هو: پسر من طبق حرف من عمل میکنه مثل تهیونگ .
جونگکوک: ههه .. پس نصیحت های پدرانت رو برای اون نگه دار ولی دیگه ک.سی رو با من مقایسه نکن .
چانگ هو: خیلی گ.ستاخ شدی !
جونگکوک: وقتی میخواستی من بی احساس بزرگ بشم باید فکر این روزا رو هم میکردی که یه روز مقابل خودت هم بایستم .
چیه میخوای بزنی ؟ خ..شتم از چشمات شعله ور میشه !
لحظه ای سکوت حکم فرما شد و دیگه چیزی نگفتن .. نباید تموم حرفاشون رو میشنیدم .
توی حا.ل خودم بودم که در با شتاب با.ز شد و ...
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
#𝗣𝗮𝗿𝘁_𝟭𝟰𝟯
ا.ت: به یقه پ.شت ل.با.سش چنگ زدم و به سمت عقب کشیدمش که باعث شد روی زمین بیوفته و جی.غ آرومی بک.شه .
بدون اینکه بهش نگاه کنم از آسا.نسور پیاده شدم .
سارانگ: ایشش .. ازت مت..نفرم ا.ت !
ا.ت: نیشخندی زدم و بدون اینکه به سمتش برگردم گفتم: تو از من مت..نفر نیستی سارانگ ؛
تو از خودت مت..نفری چون تو رقابت مخفیانه ای که تو ذهنت ساختی ، همیشه ازم عقب تری و با.زندش تویی و همچنان ک.سی که میبازه تویی !
د.ستمو بالا آوردم و براش بای فرستادم .. لبخندم رو محو کردم و رفتم سمت ا..تا.ق جونگکوک .
جلوی در بودم و خواستم در بزنم اما دیدم در نیمه با.زه و صدای جونگکوک و پدرش که درحا.ل بحث بودن به گوشم خورد .
خواستم از در ا.تا.ق فاصله بگیرم اما با شنیدن اسم خودم سرجام موندم و به حرفاشون گوش دادم ..
اونا با لحن ت..ندی با هم بحث میکردن :
چانگ هو: چرا یه ذره به حرفام توجه نمیکنی پسر ؟
جونگکوک: غیر منطقین !
چانگ هو: حرفای من غیر منطقی نیس ، این حسای احم..قانه توعه که مانع میشن .
جونگکوک: احم..قانه ؟؟ اگه احم..قانس که یکیو دو.ست داشته باشی ؟
پدر یادت نره خودت هم این حس هارو تجربه کردی ولی الان ..
چانگ هو: آره تجربه کردم و فهمیدم که مز.خرفن بخاطر همین نمیخوام تو هم ازش ضر.به بخوری ، چرا نمی فهمی ؟
جونگکوک: تو همه این سال ها جوری تربیتم کردی که نسبت به همه چی خ..شن باشم و هستم اما درمورد ا.ت نمی تونم بی ر.حمانه رفتار کنم !
چانگ هو: یه خو.ن آ.شام نمیتونه با یه انسان این حس هایی که تو نسبت به اون رو داری رو تجربه کنه .
جونگکوک: یادت نره من پسر خودتم و مثل خودت هر چیز غیر ممکنی رو ممکن میسازم !
چانگ هو: پسر من طبق حرف من عمل میکنه مثل تهیونگ .
جونگکوک: ههه .. پس نصیحت های پدرانت رو برای اون نگه دار ولی دیگه ک.سی رو با من مقایسه نکن .
چانگ هو: خیلی گ.ستاخ شدی !
جونگکوک: وقتی میخواستی من بی احساس بزرگ بشم باید فکر این روزا رو هم میکردی که یه روز مقابل خودت هم بایستم .
چیه میخوای بزنی ؟ خ..شتم از چشمات شعله ور میشه !
لحظه ای سکوت حکم فرما شد و دیگه چیزی نگفتن .. نباید تموم حرفاشون رو میشنیدم .
توی حا.ل خودم بودم که در با شتاب با.ز شد و ...
ادامه دارد..
#دنیز
#کپیممنوع!
۶.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.