تکپارتی از فلیکس درخواستی
تکپارتی از فلیکس درخواستی
#فلیکس
#استری_کیدز
( وقتی میریدجنگل و کارآموزش میاد و........ )
ات ویو :
امروز قرار بود تا فردا صبح رو تو جنگل باشیم از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف هم ناراحت و عصبانی چون فلیکس کار آموزش رو هم با خودش آورده بود یعنی چی ؟
رفته بودم با روکی یه پیاده روی بکنم ( سگ فلیکس ) و داشتم توی دلم به کار آموز لعنتیش فوش می دادم چون زیادی خودشو می چسبوند به فلیکس ایشششش دیگه تقریبا به چادر رسیده بودم که دهنم باز موند فلیکس با اون دختره گرم گرفته بود دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم برای همین رفتم جلو گفتم :
+ واقعا برات متاسفم آقای لی ( جدی )
روکی رو به فلیکس دادم و حاضر شدیم وتاکسی گرفتیم و رفتیم خونه
( فلش بک به شب ،)
لباسم رو عوض کردم رفتم توی حال که روکی شروع کرد بالا و پایین کردن افتاد روم تعادلم رو از دست دادم و از پشت افتادم روی فلیکس که روی مبل نشسته بود .
+ خواستم بلند شم که منو سفت گرفته بود و زورم بهش نمی رسید
با صدای دیپش توی گوشت گفت
_بیبی نمی خوای این بحث رو تموم کنی ؟
+......،( ساکت )
_ عشقم
_عزیزم
_نفسم
+میشه ولم کنی
_ ببخشید..... من مجبور بودم اونو بیارم .....ببخ
+ مجبور بودی باهاش گرم بگیری ؟؟
_ ن...نه عزیزم من ....فقط .....
+ بهونه نیار ( از توی بغلش پاشد )
رفتم توی اتاق ولی بعد از چند دقیقه صدای گریه میومد از لایه در نگاه کردم دیدم فلیکس داره گریه می کنه رفتن پیشش و گفتم :
+ ف..فلیکس چرا داری گریه می کنی ؟
_ هق..هق... منو ...ببخش من ...شوهر خوبی نیستم ( گریه )
+یااا هیچوقت این حرفو نزن ( عصبانی )
_ آخه من ... من
+ هیشش چیزی نیست من بخشیدمت به شرطی که دیگه گریه نکنی
_ باشه
همدیگه رو بغل کردید و بعد از چند دقیقه نوازش سرش دیدی نفسش منظم شده و روی پاهای تو خوابش برد .
#فلیکس
#استری_کیدز
( وقتی میریدجنگل و کارآموزش میاد و........ )
ات ویو :
امروز قرار بود تا فردا صبح رو تو جنگل باشیم از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف هم ناراحت و عصبانی چون فلیکس کار آموزش رو هم با خودش آورده بود یعنی چی ؟
رفته بودم با روکی یه پیاده روی بکنم ( سگ فلیکس ) و داشتم توی دلم به کار آموز لعنتیش فوش می دادم چون زیادی خودشو می چسبوند به فلیکس ایشششش دیگه تقریبا به چادر رسیده بودم که دهنم باز موند فلیکس با اون دختره گرم گرفته بود دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم برای همین رفتم جلو گفتم :
+ واقعا برات متاسفم آقای لی ( جدی )
روکی رو به فلیکس دادم و حاضر شدیم وتاکسی گرفتیم و رفتیم خونه
( فلش بک به شب ،)
لباسم رو عوض کردم رفتم توی حال که روکی شروع کرد بالا و پایین کردن افتاد روم تعادلم رو از دست دادم و از پشت افتادم روی فلیکس که روی مبل نشسته بود .
+ خواستم بلند شم که منو سفت گرفته بود و زورم بهش نمی رسید
با صدای دیپش توی گوشت گفت
_بیبی نمی خوای این بحث رو تموم کنی ؟
+......،( ساکت )
_ عشقم
_عزیزم
_نفسم
+میشه ولم کنی
_ ببخشید..... من مجبور بودم اونو بیارم .....ببخ
+ مجبور بودی باهاش گرم بگیری ؟؟
_ ن...نه عزیزم من ....فقط .....
+ بهونه نیار ( از توی بغلش پاشد )
رفتم توی اتاق ولی بعد از چند دقیقه صدای گریه میومد از لایه در نگاه کردم دیدم فلیکس داره گریه می کنه رفتن پیشش و گفتم :
+ ف..فلیکس چرا داری گریه می کنی ؟
_ هق..هق... منو ...ببخش من ...شوهر خوبی نیستم ( گریه )
+یااا هیچوقت این حرفو نزن ( عصبانی )
_ آخه من ... من
+ هیشش چیزی نیست من بخشیدمت به شرطی که دیگه گریه نکنی
_ باشه
همدیگه رو بغل کردید و بعد از چند دقیقه نوازش سرش دیدی نفسش منظم شده و روی پاهای تو خوابش برد .
۶.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.