بد بوي كلاس پارت9
بد بوي كلاس پارت9
ات ویو
دلم میخواست از زیر زبونشون بکشم بیرون اما ادمای سر سختی بودنپس یهو به بچها گفتم
ات: بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم
همه موافقت کردن
ات : جیمین لطفا پاشوبر یه بطری بیار یه کسیم بیاد کمک من این میزو بیاره
تهیونگ : من میام
جونگکوک: تو گ.ه خوردی من میام
تهیونگ : خودت خوردی من میام
جونگ کوک : من میام
تهیونگ : من میام
جونگکو:من میام
تهیونگ من میام
اونقدری بحث این دوتا ادامه داشت که لیانا رفت کمک ات
شوگا یعنی ری.دین
جونگ کوک و تهیونگ :😅🥲
ات : حالا دعواشون نکن بچه هامو
لیانا : زرت بزا بیایم بعد برا خودت بچه تعیین کن خانومی
شوگا : مشغول جر خوردن
ات : اره اصلا بچه هامن تا چشت داراد
لیانا : نامجون و جین و شوگارو کشید سمت خودش گفت اینام بچه های منن
نامجون: لبخندی از سر مهربونی میزنه میگه اره
جین : میخنده میگه هرچی لیانا بگه
شوگا : لبخند میزنه میگه ما اصلا متعلق به شما
ات : بچه ضایع شد رفت یهوجیمین اومد
ات جیمینو کشیدو گفت
ات: انام همه بچهای من
لیانا : خندیدو گفت اوف خواهرم چه جدی گرفته وبعد با بچه ها از خنده پخش زمین شدن خود اتم خندید
ات : خب بیاین بازی
رفتن نشستن بار اول به تهیونگ وجونگکوک افتاد
تهیونگ : خب جرعت یا حقیقت
جونگکوک: حقیقت
تهیونگ : حست به جین رو بگو
جونگکوک : من بابابزرگ جینوذخیلی دوس دارم
جین : زهر چشمی بسیار معنا دار
جونگکوک : گ.ه خوردم
جونگ کوک : من جینو خیلی خیلی خیلی زیاد دوس دارم
تهیونگ : اوکی قانع شدم
و ...
تا رسید به ات و لیانا
ات : جرعت یا حقیقت
لیانا : حقیقت
ات : بین تو و شوگا چیزی هست
لیانا : لپاش گل انداخت و گفت خب چیزه اره
ات چشاش شد قد دوتا هندونه یهو
ات : تبریک میگم خواهرم بلاخره یکی پیدا شد بگیرتت
لیانا : نه که خودت هزار تا خاطر خا داری
ات : حالا ندارم که چی میمون
همه خندیدن
ات ویو
و بعد همه دس زدن و بقیه بازی رو کردیم و ر شب رفتیم خوابیدیم اونجا به اندازه همه اتاق بود
صبح ...
ادامه دارد ...
دوستون دارم خیلی خیلی زیاد بوس
ات ویو
دلم میخواست از زیر زبونشون بکشم بیرون اما ادمای سر سختی بودنپس یهو به بچها گفتم
ات: بیاین جرعت حقیقت بازی کنیم
همه موافقت کردن
ات : جیمین لطفا پاشوبر یه بطری بیار یه کسیم بیاد کمک من این میزو بیاره
تهیونگ : من میام
جونگکوک: تو گ.ه خوردی من میام
تهیونگ : خودت خوردی من میام
جونگ کوک : من میام
تهیونگ : من میام
جونگکو:من میام
تهیونگ من میام
اونقدری بحث این دوتا ادامه داشت که لیانا رفت کمک ات
شوگا یعنی ری.دین
جونگ کوک و تهیونگ :😅🥲
ات : حالا دعواشون نکن بچه هامو
لیانا : زرت بزا بیایم بعد برا خودت بچه تعیین کن خانومی
شوگا : مشغول جر خوردن
ات : اره اصلا بچه هامن تا چشت داراد
لیانا : نامجون و جین و شوگارو کشید سمت خودش گفت اینام بچه های منن
نامجون: لبخندی از سر مهربونی میزنه میگه اره
جین : میخنده میگه هرچی لیانا بگه
شوگا : لبخند میزنه میگه ما اصلا متعلق به شما
ات : بچه ضایع شد رفت یهوجیمین اومد
ات جیمینو کشیدو گفت
ات: انام همه بچهای من
لیانا : خندیدو گفت اوف خواهرم چه جدی گرفته وبعد با بچه ها از خنده پخش زمین شدن خود اتم خندید
ات : خب بیاین بازی
رفتن نشستن بار اول به تهیونگ وجونگکوک افتاد
تهیونگ : خب جرعت یا حقیقت
جونگکوک: حقیقت
تهیونگ : حست به جین رو بگو
جونگکوک : من بابابزرگ جینوذخیلی دوس دارم
جین : زهر چشمی بسیار معنا دار
جونگکوک : گ.ه خوردم
جونگ کوک : من جینو خیلی خیلی خیلی زیاد دوس دارم
تهیونگ : اوکی قانع شدم
و ...
تا رسید به ات و لیانا
ات : جرعت یا حقیقت
لیانا : حقیقت
ات : بین تو و شوگا چیزی هست
لیانا : لپاش گل انداخت و گفت خب چیزه اره
ات چشاش شد قد دوتا هندونه یهو
ات : تبریک میگم خواهرم بلاخره یکی پیدا شد بگیرتت
لیانا : نه که خودت هزار تا خاطر خا داری
ات : حالا ندارم که چی میمون
همه خندیدن
ات ویو
و بعد همه دس زدن و بقیه بازی رو کردیم و ر شب رفتیم خوابیدیم اونجا به اندازه همه اتاق بود
صبح ...
ادامه دارد ...
دوستون دارم خیلی خیلی زیاد بوس
۵.۰k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.