Fate p2🖤
(ویو ا.ت)
صبح با کلافگی از خواب بیدار شدم آلارم گوشیمو خاموش کردم و رفتم سرویس و به صورتم نگاهی انداختم
+چرا انقدر چشمام باد کرده......نکنه زیاد خوابیدم
بعد از برانداز کردن خودم کارهای لازم رو کردم و لباس گارسونیم رو پوشیدم و رفتم پایین پیش خانم سو
+صبح به خیر خانم سو..
&صبح توئم بخیر .... دیشب خوب خوابیدی دخترم.؟
+بله.... مرسی..خانم سو من میتونم امروز زودتر برم
&خیل خوب باشه... ولی شب کافه باش دخترم...
+چشم خانم سو
صبحانم رو خوردم و کافه رو باز کردیم و مشتری ها کم کم اومدن و بعد از اینکه ۳ تا مشتری رو سفارششون رو دادم رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و رفتم بیرون... میخواستم برم خونه که به مامانم بگم جام امنه چون پدر ناتنیم الان سر کار بود رسیدم خونه جلوی در آمبولانس و پلیس بودن رفتم جلوتر ببینم چه خبره که با دیدن مادرم که یه پارچه سفید رو صورتش کشیده بودن چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی متوجه نشدم
(دو ساعت بعد)
با سردرد شدیدی چشمامو باز کردم چند بار پلک زدم تا تونستم خوب ببینم دیدم توی بیمارستانم و سرم بهم وصله پرستار رو صدا کردم
+خانم ببخشید... چیشد که من اومدم اینجا
! متاسفم ... خانم پارک غم آخرتون باشه
+م.م....ممنون(بغض)
بعد از اینکه پرستار رفت یادم اومد چرا اینجام دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اشک هام سرازیر شدن دیگه نمیتونم ادامه بدم دیگه هیچ چیز واسم معنا نداره ..... تنها عزیزی که ترکم نکرده بود مادرم بود که حالا اونم از پیشم رفت دیگه من نمیتونم زنده بمونم ... آخه چرا من باید آنقدر بدبخت باشم...(گریه)
(دو دقیقه بعد)
خانم سو اومد کارای ترخیصم رو انجام داد و کمکم کرد تا لباسام رو عوض کنم و رفتیم سوار ماشین شدیم
&دخترم من واقعا... بخاطر اتفاقی که افتاده متاسفم .. تو نباید امیدت رو از دست بدی
+وقتی تمام افراد زندگیم رو یکی یکی از دست دادم چطوری انتظار دارین امید به زنده بودن داشته باشم(بغض)
&دخترم... مرگ پایان همه چیز نیست... تو هنوز جوانی
میتونی هر کاری بکنی خودکشی راه درستی نیست
+م....م...ممنون خانم سو (بغض)
رسیدیم کافه و خانم سو کافه رو بست و اومد سر میز کنارم نشست
&دخترم میتونم یه سوال ازت بپرسم؟؟
+بله حتما..
&اون پسره که راجبش گفتی که خیلی دوستت داشت خوب چرا ترکت کرد ؟
+ اون دیگه منو دوست نداشت.....واسه همین بهم زدیم... خانم سو میشه دیگه راجبش حرف نزنین(بغض)
&ببخشید دخترم ... نمیخواستم ناراحتت کنم
+مشکلی نیست(بغض)
&اشکال نداره دخترم....فراموشش کن
این کلمه تو سرم اکو میشد فراموشش کن آخه چجوری کسی که ۲ سال تموم بخاطرش گریه میکردم چطوری فراموشش کنم چطور کسی که با تمام وجودم دوستش داشتم رو فراموش کنم ولی اون دیگه منو دوست نداشت ... باید فراموشش کنم...
رفتم طبقه بالا و رو تختم دراز کشیدم گوشیمو در آوردم و سعی کردم تمام عکسامون تمام خاطراتمون رو از ذهنم و از گوشیم پاک کنم .... همه ی عکس هارو پاک کردم و گوشیمو گذاشتم رو کمد کوچیک کنار تخت و سعی کردم بخوابم ولی نمیتونم همش اتفاق امروز صبح توی سرم پلی میشد و دست از سرم بر نمیداشت از روی تخت بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم بیرون تا کمی قدم بزنم شاید حالم بهتر بشه داشتم قدم میزدم که یه ماشین سیاه اومد و کنار کلوب اون طرف خیابون پارک کرد و..... باورم نمیشه اون اینجا چیکار میکنه فیلیکس از ماشین پیاده شد و چند تا بادیگارد هم همراهش رفتن داخل خواستم برم دنبالش ولی اون منو فراموش کرده میخواستم از اونجا دور بشم ولی نمیتونستم قلبم میگفت برو تو پیشش عقلم میگفت اون دیگه تورو فراموش کرده پس توهم فراموشش کن تا اینکه.......
ببخشید اگه خوب نشد پارت ۳ رو شاید امشب بدم لطفا حمایت کنین تا زود زود پارت بدم مرسی که لایک میکنین منتظر نظرهاتون هستم🫂🫂❤️❤️
صبح با کلافگی از خواب بیدار شدم آلارم گوشیمو خاموش کردم و رفتم سرویس و به صورتم نگاهی انداختم
+چرا انقدر چشمام باد کرده......نکنه زیاد خوابیدم
بعد از برانداز کردن خودم کارهای لازم رو کردم و لباس گارسونیم رو پوشیدم و رفتم پایین پیش خانم سو
+صبح به خیر خانم سو..
&صبح توئم بخیر .... دیشب خوب خوابیدی دخترم.؟
+بله.... مرسی..خانم سو من میتونم امروز زودتر برم
&خیل خوب باشه... ولی شب کافه باش دخترم...
+چشم خانم سو
صبحانم رو خوردم و کافه رو باز کردیم و مشتری ها کم کم اومدن و بعد از اینکه ۳ تا مشتری رو سفارششون رو دادم رفتم بالا لباسام رو عوض کردم و رفتم بیرون... میخواستم برم خونه که به مامانم بگم جام امنه چون پدر ناتنیم الان سر کار بود رسیدم خونه جلوی در آمبولانس و پلیس بودن رفتم جلوتر ببینم چه خبره که با دیدن مادرم که یه پارچه سفید رو صورتش کشیده بودن چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی متوجه نشدم
(دو ساعت بعد)
با سردرد شدیدی چشمامو باز کردم چند بار پلک زدم تا تونستم خوب ببینم دیدم توی بیمارستانم و سرم بهم وصله پرستار رو صدا کردم
+خانم ببخشید... چیشد که من اومدم اینجا
! متاسفم ... خانم پارک غم آخرتون باشه
+م.م....ممنون(بغض)
بعد از اینکه پرستار رفت یادم اومد چرا اینجام دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و اشک هام سرازیر شدن دیگه نمیتونم ادامه بدم دیگه هیچ چیز واسم معنا نداره ..... تنها عزیزی که ترکم نکرده بود مادرم بود که حالا اونم از پیشم رفت دیگه من نمیتونم زنده بمونم ... آخه چرا من باید آنقدر بدبخت باشم...(گریه)
(دو دقیقه بعد)
خانم سو اومد کارای ترخیصم رو انجام داد و کمکم کرد تا لباسام رو عوض کنم و رفتیم سوار ماشین شدیم
&دخترم من واقعا... بخاطر اتفاقی که افتاده متاسفم .. تو نباید امیدت رو از دست بدی
+وقتی تمام افراد زندگیم رو یکی یکی از دست دادم چطوری انتظار دارین امید به زنده بودن داشته باشم(بغض)
&دخترم... مرگ پایان همه چیز نیست... تو هنوز جوانی
میتونی هر کاری بکنی خودکشی راه درستی نیست
+م....م...ممنون خانم سو (بغض)
رسیدیم کافه و خانم سو کافه رو بست و اومد سر میز کنارم نشست
&دخترم میتونم یه سوال ازت بپرسم؟؟
+بله حتما..
&اون پسره که راجبش گفتی که خیلی دوستت داشت خوب چرا ترکت کرد ؟
+ اون دیگه منو دوست نداشت.....واسه همین بهم زدیم... خانم سو میشه دیگه راجبش حرف نزنین(بغض)
&ببخشید دخترم ... نمیخواستم ناراحتت کنم
+مشکلی نیست(بغض)
&اشکال نداره دخترم....فراموشش کن
این کلمه تو سرم اکو میشد فراموشش کن آخه چجوری کسی که ۲ سال تموم بخاطرش گریه میکردم چطوری فراموشش کنم چطور کسی که با تمام وجودم دوستش داشتم رو فراموش کنم ولی اون دیگه منو دوست نداشت ... باید فراموشش کنم...
رفتم طبقه بالا و رو تختم دراز کشیدم گوشیمو در آوردم و سعی کردم تمام عکسامون تمام خاطراتمون رو از ذهنم و از گوشیم پاک کنم .... همه ی عکس هارو پاک کردم و گوشیمو گذاشتم رو کمد کوچیک کنار تخت و سعی کردم بخوابم ولی نمیتونم همش اتفاق امروز صبح توی سرم پلی میشد و دست از سرم بر نمیداشت از روی تخت بلند شدم لباس پوشیدم و رفتم بیرون تا کمی قدم بزنم شاید حالم بهتر بشه داشتم قدم میزدم که یه ماشین سیاه اومد و کنار کلوب اون طرف خیابون پارک کرد و..... باورم نمیشه اون اینجا چیکار میکنه فیلیکس از ماشین پیاده شد و چند تا بادیگارد هم همراهش رفتن داخل خواستم برم دنبالش ولی اون منو فراموش کرده میخواستم از اونجا دور بشم ولی نمیتونستم قلبم میگفت برو تو پیشش عقلم میگفت اون دیگه تورو فراموش کرده پس توهم فراموشش کن تا اینکه.......
ببخشید اگه خوب نشد پارت ۳ رو شاید امشب بدم لطفا حمایت کنین تا زود زود پارت بدم مرسی که لایک میکنین منتظر نظرهاتون هستم🫂🫂❤️❤️
۵.۷k
۲۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.