فیک برادر ناتنی من ..... پارت ۱۰
*ویو کوک*
اومدم ادامه بدم که دیدم خوابه...
(صبح)
*ویو ا/ت*
وای من دیشب چیکار کردم.... داداشم از من لب گرفت... وای وای.... آبروممممم... واییییییییییی....
داره بیدار میشه وای نههه....
اومدم از تخت برم بیرون که دستمو کشید و افتادم تو بغلش
_کجا بیب (دم گوشش)
+کوک چیکار میکنیییی؟؟ تو داداشمی...
_داداش واقعیت که نیستم(دم گوشش)
_دیشبو یادت نیست؟(پوزخند)
از بغلش سریع اومدم بیرون و رفتم تو آشپز خونه
(شب)
هیچ کاری نداشتم دیگه رفتم کتاب بخونم.. که یه قفسه کتاب دیدم... که توی طبقه ی آخرش کتاب هوش ریاضی بودددد... داشتم دیوونه میشدم رفت رو پنجه پام که کتابو بردارم... همینجور داشتم تلاش میکردم که یه دست جذاب کتاب و برداشت... اومدم برگردم که یهو افتادم رو تخت و کوک روم خیمه شد....
_اوه بیب الان وقتشه... (پوزخند)
+چی میگه بلند شو....
هی هلش میدادم ولی خیلی سفت بود و نمی رفت اونور...
که یهو لباش گذاشت رو لبام و کمرمو گرفتم همینجور داشت به یقه ی لباسم ور میرفت که در بیاره... که یهو زدم تو....(خودتون بفهمید) افتاد زمین از درد به خودش میپیچید منم سریع از خونه زدم بیرون و به هانا زنگ زدم
~جونم اونیییی
+اونی کجایی..(با استرس)
~چیشدهههه
+فقط بگو سوهو کجاست
~(آدرسشو داد)
سریع رفتم پیشش و بهش ماجرارو گفتم و بهش گفتم نقش دوست پسرمو بازی کنه...
کوک بهم زنگ زد
_کجایی بیب؟نترس بیا
سوهو:دیگه به دوست دخترم نزدیک نمیشی
_خودش کجا...
که سوهو گوشی رو قطع کرد
(۵ دقیقه بعد)
جونگ کوک رو از اون ور خیابون دیدم که داره میدوه سمتم...
چرا محوش شدم.... الان باید برم پیش سوهو اما پاهام داره سمت کوک میره...
وای چی دارم میگم....از کجا فهمید من اینجام..... جی پی اس وصل کرده ب من؟؟؟؟؟؟
چقد جذابه... بلاخره رسید این ور خیابون سریع بدون اراده ی خودم پریدم بغلش و اونم....
#لایک_کن
#کامنت_بزار
#ایگ_نکن
اومدم ادامه بدم که دیدم خوابه...
(صبح)
*ویو ا/ت*
وای من دیشب چیکار کردم.... داداشم از من لب گرفت... وای وای.... آبروممممم... واییییییییییی....
داره بیدار میشه وای نههه....
اومدم از تخت برم بیرون که دستمو کشید و افتادم تو بغلش
_کجا بیب (دم گوشش)
+کوک چیکار میکنیییی؟؟ تو داداشمی...
_داداش واقعیت که نیستم(دم گوشش)
_دیشبو یادت نیست؟(پوزخند)
از بغلش سریع اومدم بیرون و رفتم تو آشپز خونه
(شب)
هیچ کاری نداشتم دیگه رفتم کتاب بخونم.. که یه قفسه کتاب دیدم... که توی طبقه ی آخرش کتاب هوش ریاضی بودددد... داشتم دیوونه میشدم رفت رو پنجه پام که کتابو بردارم... همینجور داشتم تلاش میکردم که یه دست جذاب کتاب و برداشت... اومدم برگردم که یهو افتادم رو تخت و کوک روم خیمه شد....
_اوه بیب الان وقتشه... (پوزخند)
+چی میگه بلند شو....
هی هلش میدادم ولی خیلی سفت بود و نمی رفت اونور...
که یهو لباش گذاشت رو لبام و کمرمو گرفتم همینجور داشت به یقه ی لباسم ور میرفت که در بیاره... که یهو زدم تو....(خودتون بفهمید) افتاد زمین از درد به خودش میپیچید منم سریع از خونه زدم بیرون و به هانا زنگ زدم
~جونم اونیییی
+اونی کجایی..(با استرس)
~چیشدهههه
+فقط بگو سوهو کجاست
~(آدرسشو داد)
سریع رفتم پیشش و بهش ماجرارو گفتم و بهش گفتم نقش دوست پسرمو بازی کنه...
کوک بهم زنگ زد
_کجایی بیب؟نترس بیا
سوهو:دیگه به دوست دخترم نزدیک نمیشی
_خودش کجا...
که سوهو گوشی رو قطع کرد
(۵ دقیقه بعد)
جونگ کوک رو از اون ور خیابون دیدم که داره میدوه سمتم...
چرا محوش شدم.... الان باید برم پیش سوهو اما پاهام داره سمت کوک میره...
وای چی دارم میگم....از کجا فهمید من اینجام..... جی پی اس وصل کرده ب من؟؟؟؟؟؟
چقد جذابه... بلاخره رسید این ور خیابون سریع بدون اراده ی خودم پریدم بغلش و اونم....
#لایک_کن
#کامنت_بزار
#ایگ_نکن
۲۴.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.