سناریو وانشات بیبلید
(اگه بیان ایران و چهارشنبه سوری باشه)
والت: وقتی از فرودگاه بیرون اومد یک تاکسی به سمت مرکز فرفره گردونی ایران گرفت و راه افتاد. توی کوچه ها آتیش بازی راه افتاده بود و والت فکر کرد جنگه پس به راننده تاکسی اطلاع داد. همون لحظه یک ترقه 15 کیلومتری نزدیک ماشین پرتاب شد و والت از ترس جان به جان آفرین تسلیم کرد. بعد از توضیحات راننده درباره این رسم عجیب والت دوباره از شدت خنده جان به جان آفرین تسلیم کرد.
شو: وقتی ترقه انداختن زیر ماشین ها رو دید ترجیح داد پیاده بره. توی راه به آدمهایی بر خورد که کنار آتیش با آهنگ شلوار پلنگی میرقصند. یکی از اون افراد متوجه مسافر بودن شو شد پس اونو به جمع دعوت کرد و حسابی همراه جمع رقصید. از اون لحظه به بعد که به ژاپن برگشت همه تمریناتش رو با آهنگ شلوار پلنگی انجام میداد.
فیری: داشت توی خیابون راه میرفت که به یک دسته از پسرای شیطون بر خورد که این ور و اون ور ترقه مینداختند. یکی از اون پسرا از فیری درخواست کرد که یک ترقه به زیر اون سنگ بندازه و فیری به خاطر مهارت های عجیبش تونست پس به جمع پسرای ترقه ای ملحق شد.
آیگر: سر راه به چند آدم بر خورد که داشتن از رو آتیش میپریدند آیگر هم خوشش اومد و شب رو مهمون اونها شد.
لویی: وسیله ترقه بازی بچه ها. بچه هایی که آتیش برای روشن کردن ترقه هاشون پیدا نمیکردن از مو های لویی استفاده میکردند. لویی هم که مردم آزاری دوست داشت عین فیری به جمعشون ملحق شد و خیلی سریع توی ترقه اندازی پیشرفت کرد.
بقیه: به خاطر مشکلات شایعه پراکنی درباره مشکلات ایران نیومدن.
والت: وقتی از فرودگاه بیرون اومد یک تاکسی به سمت مرکز فرفره گردونی ایران گرفت و راه افتاد. توی کوچه ها آتیش بازی راه افتاده بود و والت فکر کرد جنگه پس به راننده تاکسی اطلاع داد. همون لحظه یک ترقه 15 کیلومتری نزدیک ماشین پرتاب شد و والت از ترس جان به جان آفرین تسلیم کرد. بعد از توضیحات راننده درباره این رسم عجیب والت دوباره از شدت خنده جان به جان آفرین تسلیم کرد.
شو: وقتی ترقه انداختن زیر ماشین ها رو دید ترجیح داد پیاده بره. توی راه به آدمهایی بر خورد که کنار آتیش با آهنگ شلوار پلنگی میرقصند. یکی از اون افراد متوجه مسافر بودن شو شد پس اونو به جمع دعوت کرد و حسابی همراه جمع رقصید. از اون لحظه به بعد که به ژاپن برگشت همه تمریناتش رو با آهنگ شلوار پلنگی انجام میداد.
فیری: داشت توی خیابون راه میرفت که به یک دسته از پسرای شیطون بر خورد که این ور و اون ور ترقه مینداختند. یکی از اون پسرا از فیری درخواست کرد که یک ترقه به زیر اون سنگ بندازه و فیری به خاطر مهارت های عجیبش تونست پس به جمع پسرای ترقه ای ملحق شد.
آیگر: سر راه به چند آدم بر خورد که داشتن از رو آتیش میپریدند آیگر هم خوشش اومد و شب رو مهمون اونها شد.
لویی: وسیله ترقه بازی بچه ها. بچه هایی که آتیش برای روشن کردن ترقه هاشون پیدا نمیکردن از مو های لویی استفاده میکردند. لویی هم که مردم آزاری دوست داشت عین فیری به جمعشون ملحق شد و خیلی سریع توی ترقه اندازی پیشرفت کرد.
بقیه: به خاطر مشکلات شایعه پراکنی درباره مشکلات ایران نیومدن.
۲.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.